زمخر

لغت نامه دهخدا

زمخر. [ زَ خ َ ] ( ع اِ ) نای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مزمار بزرگ سیاه. || ( ص ، اِ ) تیر از نی. نُشّاب. ( از اقرب الموارد ). || درخت انبوه و درهم پیچیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). درخت بسیاردرهم پیچیده. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) فراخ و درون کاواک نازک و تازه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هر استخوان میان تهی و بدون مغز. ( از ذیل اقرب الموارد ). || ( ص ، اِ ) کلک دراز و باریک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس