زمخت

/zomoxt/

مترادف زمخت: خشن، درشت، زبر، نابهنجار، ناخوار، ناموزون، ناهنجار

متضاد زمخت: لطیف، نرم

معنی انگلیسی:
coarse, gross, rude, boorish, crass, crude, crusty, earthy, gritty, heavy-handed, homely, indelicate, inelegant, masculine, primitive, rank, ribald, rough, rugged, rustic, uncouth, cracked, craggy, rough-and-ready

لغت نامه دهخدا

زمخت. [ زَم ُ / زُ م ُ ] ( اِ، ص ) آنچه زبان را گیرد.( رشیدی ). طعمی را گویند مانند هلیله و مازو و امثال آن و به عربی عفص خوانند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ). آنچه زبان را گزد و گوارا نبود. ( انجمن آرا )( آنندراج ). عفص و گس و هر چیز که دهان را جمع کند ومنقبض نماید مانند پوست انار و مازو. ( ناظم الاطباء ). || نیشکر. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || گرهی را نیز گفته اند که بغایت سخت بسته باشند. ( برهان ). گره بسته. ( شرفنامه منیری ). عقد و گرهی که به غایت سخت باشد. ( ناظم الاطباء ). || کنایه از مردم گرفته و مقبوض و بخیل ودرشت و نالایق. ( برهان ). چیزی سخت و درشت. ( شرفنامه منیری ). مردم بخیل و ممسک و ناکس و ناتراشیده را نیز گفته اند... و زمخک به کاف تبدیل آن است و بعضی از معانی زفت با زمخت موافقت دارد... ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). خشن. ناتراشیده. بی تربیت. بی ادب ناهموار. مجازاً، بی عطوفت. بداندام. ناکس. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
تیزی و گرم و گنده و بدبوی همچو سیر
خشک و زمخت و سرد و ترشروی چون سماق.
پوربهای جامی ( از انجمن آرا و آنندراج ).
- زمخت و کلفت گفتن ؛ گفتن سخنان سخت و ناتراشیده. دشنام دادن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

هرچیزکه باعث جمع شدن دهان گردد، درشت، ناهنجار
( صفت ) ۱ - آنچه که طعم مگس داشته باشد ( مانند هلیله مازو ) گس عفص . ۲ - درشت ناهنجار . ۳ - بخیل ممسک .

فرهنگ معین

(زُ مُ ) (ص . ) (عا. ) ۱ - گس ، هر چه که طعمی گس داشته باشد. ۲ - درشت ، ناهنجار. ۳ - بخیل .

فرهنگ عمید

۱. ناهنجار، بی تناسب، بدون ظرافت.
۲. کلفت، درشت.

واژه نامه بختیاریکا

( زُمُخت ) حیله گر؛ موذی
سِپِله ( سپلمِنه )

جدول کلمات

زبر

مترادف ها

hard (صفت)
خسیس، سفت، ژرف، سخت، دشوار، سخت گیر، فربه، زمخت، قوی، شدید، سنگین، پینه خورده، مشکل، معضل، نامطبوع، پرصلابت، قسی

raucous (صفت)
ناهنجار، خشن، زمخت، خیلی نامرتب

rough (صفت)
ناهنجار، درشت، خشن، سترگ، زمخت، زبر، نا هموار، حدسی

coarse (صفت)
ناهنجار، درشت، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، زبر

gross (صفت)
زشت، درشت، بزرگ، انبوه، وحشی، بی تربیت، ستبر، زمخت، شرم اور

rude (صفت)
زشت، تجاوز به عصمت، جسور، ابدار، گستاخ، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، خشن در رفتار، نا هموار، خام، غیر متمدن

tough (صفت)
سفت، سخت، محکم، شق، دشوار، بادوام، خشن، زمخت، شدید، سر سخت، با اسطقس، پی مانند

incult (صفت)
ناهنجار، بایر، زمخت، کشت نشده، نتراشیده

rugged (صفت)
سخت، تنومند، زمخت، شدید، نیرومند، نا هموار، پیچ و تابدار، بی تمدن

impolite (صفت)
بی ادب، بی تربیت، خشن، زمخت، غیر متمدن

churlish (صفت)
بی تربیت، خشن، زمخت، خشن و رذل

blowsy (صفت)
خشن، سرخ روی، سرخ گونه، زمخت

blowzy (صفت)
خشن، سرخ روی، سرخ گونه، زمخت، شلخته

crude (صفت)
زمخت، خام، ناپخته

clumsy (صفت)
زمخت، بدترکیب، خام دست، ناازموده

heavyset (صفت)
کلفت، زمخت، چهارشانه، جامد، کلفت و کوتاه، سخته

hoarse (صفت)
خفه، خشن، زمخت، گرفته، خشن و ضعیف، خیلی نامرتب، خرخری

crass (صفت)
درشت، کودن، زمخت

فارسی به عربی

اخرق , بشدة , خام , خشن , فی العراء , قاسی , مجموع اجمالی , وقح

پیشنهاد کاربران

زمخت: همتایان دیگر این واژه ی پارسی:
نرگان nargān، نرک narak ( دری )
شدل ŝadal ( خراسانی )
استبدی estabdi، استمب estamb ( سغدی )
درشت
crass
زمخت ؛zomokht ، در گویش شهربابکی به معنی تلخ وبدمزه بکار می رود، وبیشتر در مورد خوراکی بکار می رود، گر چه آن را به خلق و خوی انسان هم اطلاق کنند، آدم تلخی هست ، یعنی شخص بد خلقی است ، و آدم زمختی هست ، یعنی فرد خیلی بد اخلاقی است
نخراشیده
در زبان ایل عرب خمسه فارس به معنی محکم و مقاوم هست.
بچه زمختی هست= بچه محکم و مقاومی هست
پارچه ضمخت = پارچه مقاوم، با استحکام
در زبان لری بختیاری به معنی
سفت. زبر. زبان نفهم. ضخیم
Zomoxt
پوس زمختی داره::پوست
ضخیمی دارد
آدم زمختیه::آدم زبان نفهمی
است

بپرس