زمخ

لغت نامه دهخدا

زمخ. [ زَ ] ( ع مص ) فخر و تکبر کردن. ( زوزنی ). تکبر کردن. گردنکشی نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

زمخ. [ زَ م َ ] ( ع ص ) عقبة زمخ ؛ عقبه سخت و دور دراز. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

زمخ. [ زُم ْ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ زامخ. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به زامخ شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس