زلق

لغت نامه دهخدا

زلق. [ زِ ] ( اِ ) سیخ کارد. مِغوَل. شمشیر یا سیخ گونه که درون پاره ای عصاها جای دهند. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ). اسلحه طوایف «مازد» از قدیم عبارت بوده از سپر و نیزه کوچکی که زلق باشد. ( التدوین ).
- عصای زلق دار . ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

زلق. [ زَ ] ( اِ ) فارسی است. آژخ. زرک. ثؤلول. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

زلق. [ زَ ل َ ] ( ع مص ) لغزیدن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دلتنگ شدن از جایی ، پس کناره گزیدن از آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بدست انزال کردن نیز آمده و بعضی مجازاً برای خوش آمد نوشته اند بمناسبت بمعنی لغزیدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). انزال منی با دست. استمناء. جلق. ( فرهنگ فارسی معین ).

زلق. [ زَ ] ( ع مص ) دورگردانیدن کسی را از جای و یکسو کردن. || لغزانیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || موی ستردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). ستردن موی کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

زلق. [ زَ ] ( ع اِ ) جای لغزان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) :
در تردد از تو افتادند خلق
در هزیمت کشته شد مردم ز زلق .
مولوی.
رجوع به زَلِق و زَلَق شود.

زلق. [ زَ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) جای لغزان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جای لغزناک. ( دهار ). زمینی که پا بر آن لغزان شود. ( ترجمان القرآن ). زمین هموار بی گیاه. ( غیاث اللغات ). و قوله تعالی : فتصبح صعیداً زلقاً ؛ ای ارضاً مَلْساءً لیس بها شی ٔ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
اوش لغزانید سخت اندر زلق
لیک پشت و دستگیرش بود حق.
مولوی.
- زلق الامعاء ؛ بیماریی است مر معده یا روده ها را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ملاست معده. درنگ نکردن طعام در امعاء و آن نقصان یا بطلان هضم معدی باشد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). در اسهال معوی که آن را زلق الامعاء گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به کتاب ثالث قانون بوعلی سینا ص 172، ترکیب بعد و دزی ج 1 ص 600 شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

لغزیدن، خزیدن پا، لغزش، خطا، گناه، کمی، نقصان
۱ - ( مصدر ) لغزیدن ( پا ) . ۲ - ( اسم ) لغزش . ۳ - انزال منی با دست استمنائ جلق .
لغزان مرد زور خشم

فرهنگ معین

(زَ لَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) لغزیدن . ۲ - (اِمص . ) لغزش . ۳ - استمناء.

فرهنگ عمید

خارج کردن منی با دست، استمنا.

گویش مازنی

/zelegh/ نیزه ی کوچک تبری ها در عهد باستان - کوچک

واژه نامه بختیاریکا

( زلق * ) یاوه گو

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی زَلَقاً: زمین صاف و همواری که نه گیاه در آن باشد نه چیز دیگر ، و اصل آن از زلق به معنای زمین لیز گرفته شده که پای آدمی بر آن استوار نمیماند .
معنی یُزْلِقُونَکَ: تورا بلغزانند - تورا بیندازند - تو را بکشند (کلمه زلق به معنای زلل و لغزش است ، و ازلاق به معنای ازلال ، یعنی صرع است ، و کنایه است از کشتن و هلاک کردن . و معنای عبارت "وَإِن یَکَادُ ﭐلَّذِینَ کَفَرُواْ لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا...
تکرار در قرآن: ۲(بار)
«زَلَق» به معنای سرزمینی صاف و بدون هیچ گونه گیاه است آن چنان که پای انسان بر روی آن بلغزد (امروز برای این که شن های روان را ثابت کنند و از فرو رفتن آبادی ها در زیر طوفان های شن جلوگیری به عمل آورند، سعی می کنند، گیاهان، نباتات و درختانی در آنها برویانند و به اصطلاح از آن حالت زلق و لغزندگی، بیرون آید و مهار شود).
به فتح (ز - ل) اصل زلق محلی است که قدم در آن میلغزد و ثابت نمی‏ماند (مجمع) در اقرب گوید: «زَلَقَتْ قَدَمُهُ زَلْقاً:زَلَّتْ» و آنگاه به معنی بی علف و خالی استعمال میشود چنانکه راغب و طبرسی گفته‏اند . زلق در آیه زمین خشک و خالی است. زلق مصدر نیز آمده است چنانکه از اقرب نقل شد. * . «ان» مخفّف از مثقله است یعنی حقّا نزدیک است کفّار بانگاهها و چشمان خیره خود تو را بلغزانند و به زمین افکنند آنگاه که قرآن را شنیدند و گویند که وی دیوانه است و چون ظاهراًمراد از لغزاندن همان به زمین افکندن و کشتن است لذا مجمع آن را از ابن عباس «یقتلونک، یهلکونک» نقل کرده است. نا گفته نماند آیه شریفه دلالت دارد بر آنچه چشم زخم اثر دارد امروزه علم هیپنوتیزم هم این مطلب را آفتابی کرده است نیروئی که چشم شخص خارج می‏شود حتی می‏تواند طرف را بخواباند در نهج البلاغه حکمت 400 فرموده «اَلْعَیْنُ و الرُّقی حَقَّ وَ السِّحرُ حَقَّ...» یعنی چشم زخم و عوزه‏ها که در آنها می‏دمند در صافی گوید: در خبر است که «اِنَّ الْعَیْنَ لَیُدْخِلُ الرَّجُلَ الْقَبْرَ وَ الْجَمَلَ الْقَدْرَ» چشم زخم مرد را به قبر و شتر را به دیگ داخل می‏کند. مؤلف گوید سیوطی آن را در جامع صغیر نقل کرده در مجمع گوید: در خبر آمده که اسماء بنت عمیس به حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم گفت: پسران جعفر را چشم زخم می‏رسد پس رقیه ضد چشم زخم برای آنها تهیّه کنم: فرمود آری اگر چیزی به قدر (خداوند) سبقت می‏کرد هر آینه آن چشم زخم بود. ابن ابی الحدید در ذیل حکمت فوق که قسمتی از آن نقل شده و به شماره شرح او 408 است به طور تفصیل سخن گفته‏اند که قابل استفاده است. از جمله می‏گوید: جمعی از یاران رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در سفری به قبیله‏ای گذشتند و اهل قبیله آنها را میهمان نکردند و گفتند: آیا در میان شما راقی هست رقیه‏ای بنویسید که رئیس قبیله را حشره‏ای گزیده است؟ مردی گفت: آری پس برای او سوره حمد را نوشت رئیس صحّت یافت در مقابل رمه‏ای گوسفند به او دادند قبول نکرد و گفت: تا رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم بیاید چون حضرت تشریف آوردند و نویسنده گفت: به حیات شما قسم جز فاتحة الکتاب ننوشتم. فرمود چه میدانید آن رقیه است. رمه را بگیرید و سهمی هم به من بدهید.

پیشنهاد کاربران

زَلَقَ به جایی گفته می شود که به نحوی صاف و لغزنده شده باشد و می تواند بر اثر ورود و جمع شدن ماسه باشد و یا ریخته شدن آب در مکانی یا صیقلی و ملس بودن زمین و . . . باعث سَر خوردن و لغزیدن پای انسان بشود
...
[مشاهده متن کامل]
که بعضا باعث به زمین خوردن انسان می شود. مکان زلق یعنی جایی که دارای چنین شرایطی باشد. کلمه لیزلقونک هم از ریشه زلق گرفته شده یعنی تو را زمین بزنند باعث لغزیدن پای تو بشوندوتو زمین بخوری و باعث هلاکت تو شوند.

گیاهی مانند برگ چغندر یا اسفناج است که از آن دلمه درست می کنند ولی نمی دونم به فارسی بهش چی می گن
زڵق گیاهی است بس برگهای سبز تیرەو پهن مانندبرگ چغندر کە از ان دلمە هم درست میکنندالبتە در مناطق کرد نشین

بپرس