سخن دلاویز ؛ سخن شیوا. سخن دلپسند :
بل سخنهای دلاویز بلند من
بر سر گنبد گردنده عذارستی.
ناصرخسرو.
زمین بوسید پیش تخت پرویز
فروگفت این سخنهای دلاویز.
نظامی.
فقیهی پدر را گفت هیچ ازین سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمی کند. ( گلستان سعدی چ فروغی ص 8 ) .
بل سخنهای دلاویز بلند من
بر سر گنبد گردنده عذارستی.
ناصرخسرو.
زمین بوسید پیش تخت پرویز
فروگفت این سخنهای دلاویز.
نظامی.
فقیهی پدر را گفت هیچ ازین سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمی کند. ( گلستان سعدی چ فروغی ص 8 ) .
زلف دلاویز ؛ زلف زیبا :
یارب اندر چشم خونریزش چه خوابست آن همه
در سر زلف دلاویزش چه تابست آن همه.
خاقانی.
چشم بد دور از آن زلف دلاویز که هست
از دو سو مصحف رخسار ترا بسم اﷲ.
صائب ( از آنندراج ) .
یارب اندر چشم خونریزش چه خوابست آن همه
در سر زلف دلاویزش چه تابست آن همه.
خاقانی.
چشم بد دور از آن زلف دلاویز که هست
از دو سو مصحف رخسار ترا بسم اﷲ.
صائب ( از آنندراج ) .