زلف برشکستن ؛ کنایه از تاب دادن و افشاندن و خم کردن موی :
چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش
بهر شکسته که پیوست ، زنده شد جانش.
خاقانی ( از آنندراج ) .
رجوع به زلف شکستن شود.
چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش
بهر شکسته که پیوست ، زنده شد جانش.
خاقانی ( از آنندراج ) .
رجوع به زلف شکستن شود.