زلع

لغت نامه دهخدا

زلع. [ زَ ] ( ع مص ) ربودن چیزی را به فریب. || سوختن پای کسی را به آتش. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خارج کردن آب از چاه. ( از اقرب الموارد ). || شکافته شدن قدم و پشت دست.( از تاج المصادر بیهقی ). شکافته شدن ظاهر و باطن قدم و شکافته شدن ظاهر دست... ( از اقرب الموارد ). کفته گردیدن پای کسی . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کفته گردیدن قدم و کف پای کسی. ( ناظم الاطباء ). || تباه شدن جراحت. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). تباه شدن زخم و فاسد گردیدن آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

زلع. [ زَ ل َ ] ( ع اِمص ) کفتگی پای و ظاهر پنجه یا شکافتگی پوست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || کفتگی باطن قدم. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده قبل شود.

زلع. [ ] ( ع مص ) بلعیدن. ( از دزی ج 1 ص 599 ). رجوع به همین کتاب شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس