زقی

لغت نامه دهخدا

زقی. [ زَق ْی ْ ] ( ع مص ) بانگ کردن کوف. ( تاج المصادر بیهقی ). || بانگ کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

زقی. [ زِق ْ قی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به زِق . منسوب به خیک.
- استسقای زقی ؛ بیماری باشدکه شکم بیاماسد و ناف بیرون جهد و چون بیمار حرکت کند آواز غلغل آب شنیده شود. و این جز استسقای طبلی باشد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

منسوب به خیک بیماری باشد که شکم بیاماسد و ناف بیرون جهد و چون بیمار حرکت کند آواز غلغل آب شنیده شود .

پیشنهاد کاربران

بپرس