زقه. [ زُق ْ ق َ/ ق ِ ] ( از ع ، اِ ) آب و دانه که طائر از گلو برآورد و در دهن بچه اندازد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). خورشی که مرغ به چوزه خود به دهان می دهد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به زَق شود.
- زقه دادن ؛ غذا دادن مرغ بچه خود را بدهان. خورش دادن مرغ جوجه را بدهان :
از شکوه و عدل و امن او تذرو و کبک را
بازجره ، زقه داد و چرغ زیر پر گرفت.
مسعودسعد.
یک روز در زیر درختی نشسته بود مرغی را دید که بچه را زقه می داد، او راآرزوی فرزند برخاست. ( ابوالفتوح رازی ).از پی زقه دادن از لب او
وز پی زادگان مرکب او...
عقل کل بوده در دبستانش
نفس کل گاهواره جنبانش.
سنائی.
|| دوایی که به شیر مادر انداخته در دهن طفل اندازند. ( غیاث اللغات ). دارویی است که چون بچه زاید از خرما و جز آن ترکیب داده در حلق او ریزند... ( آنندراج ). دارویی است که به وقت زادن بچه را دهند. ( غیاث اللغات ). دارویی مرکب که چون بچه زائیده شود دایه آن دارو را در حلق آن بچه میریزد. ( ناظم الاطباء ) : دایه من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود
آخشیجان امهات و علویان آبای من.
خاقانی.
به مهر مام و دو پستان و زقه خرمابه جان باب و دبستان و تخته آداب.
خاقانی.
یا ز آب دست و خاک پای اوزقه طفلان دانایی فرست.
خاقانی.
روزها کم خور چو شبها نوعروسان در زفاف زقه هاشان از درای مطرب الحان دیده اند.
خاقانی.
مکن به زقه تعلیم آشنا لب طبعبس است طبع ترا شیر دایه الهام.
کلیم ( از آنندراج ).