زفتی


مترادف زفتی: خشونت، درشت، زمختی، ستبر، فربه، امساک، بخل، خست، لئامت

لغت نامه دهخدا

زفتی. [ زُ ] ( حامص ) مقابل رادی و جوانمردی. بخل. بخول. مقابل کرم. امساک. ممسکی. لئامت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). حرص. طمع. ( ناظم الاطباء ) :
با دو کژدم نکرد زفتی هیچ
با دل من چراش بینم زفت.
خسروی.
جهان تنگ دیدیم بر تنگ خوی
مرا آز و زفتی نکرد آرزوی.
فردوسی.
به پیران چنین گفت کای پهلوان
تو بگشای بند از سلیح گران
ابا گنج و دینار جفتی مکن
ز بهرسلیح ایچ زفتی مکن.
فردوسی.
گر او بازگردد تو زفتی مکن
هنر جوی و با آز جفتی مکن.
فردوسی.
ای به زفتی علم به گرد جهان
برنگردم ز تو مگر بمری.
لبیبی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
کشیده خنجر جودش ز روی زفتی پوست
زدوده بخشش دستش ز روی رادی زنگ.
فرخی.
هر کجا او بود نیارد گشت
زفتی و نیستی به صد فرسنگ.
فرخی.
سخنها هرچه گفتی راست گفتی
نکردی با من اندر مهر زفتی.
( ویس و رامین ).
یکی خیره رائی دوم بددلی
سوم زفتی و چارمین کاهلی.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
گرجود ورزد او به هجای تو
من در هجای تو نکنم زفتی.
سوزنی.
آباد و خرم است به تو عالم هنر
وز جود تست عالم زفتی خراب و تل.
سوزنی.
کف و در فرمایمت چون تیغ احسان برکشی
سینه بدره کفی و زهره زفتی دری.
سوزنی.
ماه را با زفتی و رادی چکار
در پی خورشید پوید سایه وار.
مولوی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
زفتی ندیده چشم کس از من به وقت جود
لا، ناشنوده گوش کس از من گه سؤال.
مجد همگر.
|| ناکسی. ( ناظم الاطباء ). || سختی. قساوت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). خشونت. زمختی :
سخن گفت از دوزخ و از بهشت
بدست اندرون تخم زفتی بکشت.
دقیقی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
اگر برتری باید و مهتری
نیابی به زفتی وگندآوری.
فردوسی.
همه رای توبرتری جستن است
نهان تو چون رنگ اهریمن است
به گیتی همه تخم زفتی مکار
بترس از گزند و بد روزگار.
فردوسی.
چو قیصر که فرمان یزدان بهشت
به ایران بجز تخم زفتی نکشت.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

تاریک و سیاه مانند زفت

پیشنهاد کاربران

بپرس