با دو کژدم نکرد زفتی هیچ
با دل من چراش بینم زفت.
خسروی.
جهان تنگ دیدیم بر تنگ خوی مرا آز و زفتی نکرد آرزوی.
فردوسی.
به پیران چنین گفت کای پهلوان تو بگشای بند از سلیح گران
ابا گنج و دینار جفتی مکن
ز بهرسلیح ایچ زفتی مکن.
فردوسی.
گر او بازگردد تو زفتی مکن هنر جوی و با آز جفتی مکن.
فردوسی.
ای به زفتی علم به گرد جهان برنگردم ز تو مگر بمری.
لبیبی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
کشیده خنجر جودش ز روی زفتی پوست زدوده بخشش دستش ز روی رادی زنگ.
فرخی.
هر کجا او بود نیارد گشت زفتی و نیستی به صد فرسنگ.
فرخی.
سخنها هرچه گفتی راست گفتی نکردی با من اندر مهر زفتی.
( ویس و رامین ).
یکی خیره رائی دوم بددلی سوم زفتی و چارمین کاهلی.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
گرجود ورزد او به هجای تومن در هجای تو نکنم زفتی.
سوزنی.
آباد و خرم است به تو عالم هنروز جود تست عالم زفتی خراب و تل.
سوزنی.
کف و در فرمایمت چون تیغ احسان برکشی سینه بدره کفی و زهره زفتی دری.
سوزنی.
ماه را با زفتی و رادی چکاردر پی خورشید پوید سایه وار.
مولوی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
زفتی ندیده چشم کس از من به وقت جودلا، ناشنوده گوش کس از من گه سؤال.
مجد همگر.
|| ناکسی. ( ناظم الاطباء ). || سختی. قساوت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). خشونت. زمختی : سخن گفت از دوزخ و از بهشت
بدست اندرون تخم زفتی بکشت.
دقیقی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
اگر برتری باید و مهتری نیابی به زفتی وگندآوری.
فردوسی.
همه رای توبرتری جستن است نهان تو چون رنگ اهریمن است
به گیتی همه تخم زفتی مکار
بترس از گزند و بد روزگار.
فردوسی.
چو قیصر که فرمان یزدان بهشت به ایران بجز تخم زفتی نکشت.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...