زفان

/zafAn/

لغت نامه دهخدا

زفان. [ زُ / زَ ] ( اِ ) زبان راگویند و به عربی لسان خوانند. ( برهان ). زبان. ( از جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). عضو عضلانی و متحرک که در حفره ٔدهان جای دارد و بدان سخن گویند : جزء دوم اندر بیماریهای زفان. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اندرشناختن احوال زفان و بیماریهای آن بر طریق کلی. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). خواجه بعد از پانصد سال زفان به نفرین و لعنت را فضیان دراز بکرده است. ( کتاب النقض ص 393 ). || لغت. سخن. گفتار : و زفان ایشان دیگر خرخیزیان ندانند. ( حدود العالم ). بهمه معانی رجوع به زبان شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عضو طولانی و نسبتا طویل و متحرک که در حفره دهانی قرار دارد و در انتها به وسیله قسمتی بنام [[ بند زبان ]] بکف دهان و استخوان لامی چسبیده و نوک آن آزاد است و جهت اعمال بلع و مکالمه و تغییرات صدا بکار میرود و ضمنا عضو اصلی حس ذایقه است لسان . یا بن زبان قسمت انتهایی زبان که به کف دهان متصل میشود انتهای زبان . یا بند زبان مهار زبان . یا زبان کوچک شراع الحنک . یا زبان گاو ۱ - نوعی پیکان تیر شکاری . ۲ - گاو زبان. یا زبان زبان قسمت آزاد ابتدای زبان که متحرک است و میتواند از دهان خارج شود نوک زبان . یا زبان به چیزی باز کردن آنرا به زبان آوردن بدان تفوه کردن . یا زبان تر کردن ۱ - سخن گفتن . ۲ - لقمه در دهان گذاشتن . ۳ - گفتار تقریر بیان . یا زبان بی سر سخن بیهوده . یا زبان حال وضع و حال شخص که از اندیشه و نیت و احوال درونی او حکایت میکند . یا زبان دل زبان حال . یا زبان گلها اروپاییان هر گلی را رمز و نشانه امری دانسته اند که آنرا زبان گلها نامیده اند . بدین طریق با فرستادن یک گل میتوان منظور خود را به طرف فهماند مثل گل سرخ نشانه عشق و گل بنفشه نشانه بی مهری است . ۴ - هر یک از فلسهایی که در قاعده سنبله های گلهای تیره غلات وجود دارد .

فرهنگ معین

(زَ ) (اِ. ) زبان .

فرهنگ عمید

= زبان

گویش مازنی

/zefaan/ زبان

پیشنهاد کاربران

بپرس