زغنگ

لغت نامه دهخدا

زغنگ. [ زَ غ َ ] ( اِ ) برجستن گلوباشد که به عربی فواق گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ازفرهنگ فارسی معین ). فواق. زروغ. ( ناظم الاطباء ). فواق. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 299 ). ژغنگ :
مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست
جواب دادم کز غرو نیست هیچ زغنگ.
شاکری بخاری ( از لغت فرس ایضاً ).
|| بمعنی لمحه هم آمده است که بقدر یک چشم زدن باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).یک لمحه. یک چشم زدن. طرفةالعین. ( فرهنگ فارسی معین ). لحظه و لمحه و آن مدت از زمان که بقدر یک چشم بهم زدن باشد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(زَ غَ ) (اِ. ) یک چشم به هم زدن .

فرهنگ عمید

= سکسکه

پیشنهاد کاربران

بپرس