جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن.
رودکی ( از لغت فرس ص 361 ).
در زغن هرگز نباشد فر اسب راهوارگرچه باشد چون صهیل اسب آواز زغن.
منوچهری.
هرکه را راهبر زغن باشدمنزل او بمرزغن باشد.
عنصری.
زآن گل و بلبل که در آن باغ دیدناله مشتی زغن و زاغ دید.
نظامی.
مرده مردار نه ای چون زغن زاغ شو و پای به خون در مزن.
نظامی.
گه عشق دلم دهد که برخیززین زاغ و زغن چو کبک بگریز.
نظامی.
چنین گفت پیش زغن کرکسی که نبود ز من دوربین تر کسی.
سعدی ( بوستان ).
دانی که چه ها می رود از دست رقیبت حیف است که طوطی و زغن همقفسانند.
سعدی.