زغر
لغت نامه دهخدا
زغر. [ زَ ] ( ع مص ) به ستم گرفتن کسی را. || بسیار آب و فراخ گردیدن دجله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فزون گشتن چیزی با فراوانی.( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) زغر کل شی ؛ بسیاری آن چیز و افراط آن است. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). کثرت. بسیاری. فراوانی. زیادتی. افراط. افزونی. ( ناظم الاطباء ).
زغر. [ زُ غ َ ] ( اِخ ) پدر قبیله ای است که ترکش های زرین از چرم سرخ دارند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). نام طایفه ای. ( ناظم الاطباء ).
زغر. [ زُ غ َ ] ( اِخ ) نام دختر لوط ( ع ). ( برهان ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده ٔبعد و نزهة القلوب ج 3 ص 290 و معجم البلدان شود.
زغر. [ زُ غ َ ] ( اِخ ) دهی است به شام زیرا دختر لوط در آنجا مسکن اختیار کرد و در آن چشمه ای است که فرورفتن آب آن علامت برآمدن دجال است. ( منتهی الارب ). نام چشمه ای هم هست منسوب به او گویند چون خشم شود علامت قیامت است و دجال ظهور کند . ( برهان )( آنندراج ). قریه ای به مشارف شام و اسم دختر لوط است که بدین قریه آمده و آنرا به نام خود خواند. در حدیث... مذکور است که حیوانی در جز اثر البحر وجود داردکه اخبار جستجو کند و به دجال رساند و چشمه زغر درآخرالزمان فرورود و آن علامت قیامت است. رجوع به معجم البلدان شود. شهری است از عود شام و نزدیک او دریائی است که آن را دریای مرده خوانند ، زیرا که هیچ جانور در او نباشد. ( نفایس الفنون ). رجوع به نزهة القلوب ج 3 ص 271 و 290 شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید