زغب

لغت نامه دهخدا

زغب. [ زَ غ َ ] ( ع مص ) موی ریزه زرد برآوردن چوزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). موی ریزه زرد برآوردن کودک و جوجه. ( از اقرب الموارد ). زغب الصبی زغباً ( از باب سمع )؛ روئید زغب آن کودک. و کذلک الشیخ و زغب الفرخ ؛ زغب برآوردن آن چوزه. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) موی ریزه زرد چوزه و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). پرز و موی ریزه زرد چوزه و جز آن. ( ناظم الاطباء ). موی مرغ بچگان را گویند که از خایه برآید، بر تن ایشان باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || آنچه اول نمایان شود از موی و پر. || آنچه باقی بماند از موی بر سر پیر بعد افتادن و تنک گردیدن موی سر او. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و به قولی موی ریزه های کوچک بر پر جوجه. ( از اقرب الموارد ). || اول و آغاز چیزی : اخذه بزغبه ؛ یعنی گرفت اول و آغاز آن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

زغب. [ زُ غ َ ] ( ع ص ، اِ ) کوه سپید سیاهی آمیخته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آنچه آمیخته باشد سفیدی او به سیاهی از کوهها... ( شرح قاموس ص 62 ). درخت یا شاخ درخت مو که سپیدی آن به سیاهی آمیخته باشد. ( از اقرب الموارد ). || شتر خاکستری رنگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

زغب. [ زُ ] ( ع ص ، اِ ) چوزه های زردموی. ( منتهی الارب ). جوجه های سنگخوار ( قطا ) را زُغب نامند. ( از اقرب الموارد ). ج ِازغب و زغباء. ( اقرب الموارد ). رجوع به ازغب شود.

زغب. [ زَ غ ِ ] ( ع ص ) صبی زغب ؛ کودک زغب برآورده و کذلک صبی زغب الشعر. ( ناظم الاطباء ). صفت اززَغَب است به معنی دارای زغب. و رجوع به زغب شود.

فرهنگ فارسی

صبی زغب کودک زغب بر آورده و کذالک صبی زغب الشعر .

پیشنهاد کاربران

زغب: [ اصطلاح طب سنتی ]اول مویی که بر بدن حیوانات برآید و اسم کیمخت است که ساغری باشد و در ادویه آنچه بر سطح او چیزی شبیه به موی تازه برآمده باشد مزغب نامند مانند به و هلو و شفتالو.

بپرس