زغب
لغت نامه دهخدا
زغب. [ زُ غ َ ] ( ع ص ، اِ ) کوه سپید سیاهی آمیخته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آنچه آمیخته باشد سفیدی او به سیاهی از کوهها... ( شرح قاموس ص 62 ). درخت یا شاخ درخت مو که سپیدی آن به سیاهی آمیخته باشد. ( از اقرب الموارد ). || شتر خاکستری رنگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
زغب. [ زُ ] ( ع ص ، اِ ) چوزه های زردموی. ( منتهی الارب ). جوجه های سنگخوار ( قطا ) را زُغب نامند. ( از اقرب الموارد ). ج ِازغب و زغباء. ( اقرب الموارد ). رجوع به ازغب شود.
زغب. [ زَ غ ِ ] ( ع ص ) صبی زغب ؛ کودک زغب برآورده و کذلک صبی زغب الشعر. ( ناظم الاطباء ). صفت اززَغَب است به معنی دارای زغب. و رجوع به زغب شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
زغب: [ اصطلاح طب سنتی ]اول مویی که بر بدن حیوانات برآید و اسم کیمخت است که ساغری باشد و در ادویه آنچه بر سطح او چیزی شبیه به موی تازه برآمده باشد مزغب نامند مانند به و هلو و شفتالو.