زعل

لغت نامه دهخدا

زعل. [ زَ ع َ ] ( ع مص ) نشاط کردن. ( زوزنی ). نشاطی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). شادمان شدن.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). شادمان و خرم گردیدن. ( ناظم الاطباء ). || برجستن وتوسنی کردن اسب بر غیر سوار خود. ( از منتهی الارب ). ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

زعل. [ زَ ع ِ ] ( ع ص ) سخت گرسنه و درپیچان از گرسنگی. || شادان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).

زعل. [ زَ ع َ ] ( ع اِ ) شوق. نشاط. ( ناظم الاطباء ). || کسالت و اندوه. ناگواری و عدم رضایت. اضطراب. خستگی و درماندگی. ( از دزی ج 1 ص 593 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس