زعب
لغت نامه دهخدا
زعب. [ زِ ] ( ع مص ) دفع کردن مر او را [ ( کسی را ) ] قطعه ای از مال. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). دفع کردن و پاره ای از چیزی فرا کسی دادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ): زعب له من المال زعبة و یضم ؛داد و برید برای او پاره ای از مال. ( منتهی الارب ).
زعب. [ زِ ] ( ع اِ ) پول اندک. ( ناظم الاطباء ). پاره ای از مال. ( از اقرب الموارد ).
زعب. [ زُ ] ( ع اِ ) ج ِ زعبوب. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به زعبوب شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید