شخصی نه چنان کریه منظر
کز زشتی او خبر توان داد.
سعدی ( گلستان ).
تو کاین روی داری بسان قمرچرا در جهانی به زشتی سمر.
سعدی ( بوستان ).
اگر پارسا باشد و خوش سخن نگه در نکویی و زشتی مکن.
سعدی ( بوستان ).
|| بدرفتاری. رفتار بد. سوء معامله. ( از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا ) : صنما گرد سرم چند همی گردانی
زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی.
منوچهری ( یادداشت ایضاً ).
|| بدی. ناپسندی. قبح. ( فرهنگ فارسی معین ). بدی. مقابل خوبی و نیکویی. بدکاری. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ) : دقیقی چار خصلت برگزیده ست
به گیتی در ز خوبیها و زشتی
لب بیجاده رنگ و ناله چنگ
می چون زنگ و دین زردهشتی.
دقیقی ( یادداشت ایضاً ).
ز شاه و ز درویش هر کو بمردابا خویش نیکی و زشتی ببرد.
فردوسی.
که خوبی و زشتی ز ما یادگاربماند، تو جز تخم نیکی مکار.
فردوسی.
همی گویدت رستم نامدارکه گر بخردی تخم زشتی مکار.
فردوسی.
خواجه بزرگ گفت بباید رفت و از من در این باب پیغامی سخت گفت... تا فردا روز که این زشتی بیفتد و باشد که پشیمان شود. من از گردن خود بیرون کرده باشم و نتواند گفت که کسی نبود که زشتی این بگفتی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 259 ). تک سواران ما نیک بدرد آمده و بدان زشتی هزیمت شده. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 356 ).هرکه او فضل ترا و آل ترا منکر شود
خوبی و معروف او را زشتی و منکر کنی.
ناصرخسرو.
و هرآینه آنکس که زشتی کار بشناسد اگر خویشتن در آن افکند، نشانه ٔتیر ملامت شود. ( کلیله و دمنه ).بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی برد.
سعدی ( گلستان ).
- زشتی و نکوئی ؛ بدی و نیکی. غم و شادی. رنج و راحت. فقر و غنا. ( ناظم الاطباء ).