زشت نام

لغت نامه دهخدا

زشت نام. [ زِ ] ( ص مرکب ) بدنام. مشهوربه بدی و زشتی. بدآوازه. معروف به بدی :
چنین داد پاسخ که شیری بدام
نیازرد جز مردم زشت نام.
فردوسی.
به استاد گفت آنچه داری پیام
از آن بی منش کودک زشت نام.
فردوسی.
زنان در آفرینش ناتمامند
ازیرا خویش کام و زشت نامند.
( ویس و رامین ).
رعایا و غربا از این شهر بگریزند و زشت نام شویم در همه جهان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428 ). فرمود تا همه بنی هاشم به وی نامه نوشتند که خود را زشت نام همی کنی بدین کردارها. ( مجمل التواریخ و القصص ).
بپرسیدش که عیب من کدام است
کز آن عیب این نکوئی زشت نام است.
نظامی.
با مردم زشت نام همراه مباش
کز صحبت دیگران سیاهی خیزد.
سعدی.
دو کس چه کنند از پی خاص و عام
یکی خوب سیرت یکی زشت نام.
سعدی.
رجوع به ماده بعد شود.

فرهنگ فارسی

بد آوازه معروف به بدی

فرهنگ عمید

بدنام، رسوا، بی آبرو.

پیشنهاد کاربران

بپرس