زشت خو

/zeStxu/

مترادف زشت خو: بداخلاق، بدخلق، تندخو، عصبی

متضاد زشت خو: خوش خلق

معنی انگلیسی:
ill-tempered

لغت نامه دهخدا

زشت خو. [ زِ ]( ص مرکب ) زشت خوی. بدخو. کج خلق. ( از ناظم الاطباء ). که خوی و خلق ناپسند داشته باشد. بداخلاق :
فرستاد پاسخ که این گفتگوی
نزیبد جز از مردم زشتخوی.
فردوسی.
ببردند پیروز را پیش اوی
بدو گفت کای بدتن زشت خوی.
فردوسی.
پرخدویی زشت خویی خیره روئی خربطی.
سوزنی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
شمس المعالی با خصائص مناقب و نفاذ بصیرت او در مصابر عواقب زشتخوی و سائس بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 369 ).
یکی را زشت خویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام.
سعدی ( گلستان ).
ببرد از پریچهره زشت خوی
زن دیوسیمای خوش طبعگوی.
سعدی ( بوستان ).
رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

بد اخق بدخو و کج خلق

فرهنگ عمید

بدخو، بدخلق.

پیشنهاد کاربران

بپرس