زریق

لغت نامه دهخدا

زریق. [ زُ رَ ] ( ع اِ ) مرغی است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مرغی است سفید، و آبی و بری میباشدو گوشت او بدطعم و پر لیف و عصب می باشد و بطی الهضم... ( از تحفه حکیم مؤمن ). رجوع به همین کتاب شود.

زریق. [ ] ( اِخ ) نام روستا و آبی است به خراسان. حمداﷲ مستوفی آرد: آب زریق به خراسان آنرا مرغاب نیز خوانند و اصلش مرواب است. بعضی گفته اند که منبع این آب را مرغا خوانند و بدان سبب که دردیه زریق مقاسمه کنند آن را آب زریق خوانند. از کوههای مرغاب و بادغیس برمیخیزد و بر مرورود و بعضی بلاد خراسان گذشته به مرو می رسد و مدار ولایت مرو بر آن آب است و یزدجردبن شهریار بر آسیائی که بر آن آب است ، کشته شده و در این معنی نافعبن اسود تمیمی گفته است :
و نحن قتلنا یزدجرد ببعجة
من الرعب اذولی الفرار و غارا
قتلنا هم فی حربة طحنت بهم
غداة الزریق اذا زاد خوارا .
طول این رود سی فرسنگ باشد. ( نزهة القلوب ج 3 ص 216 ).

زریق. [ زُ رَ ] ( اِخ ) شیخ است مر عمادبن عباد را. ( منتهی الارب ).

زریق. [ زُ رَ ] ( اِخ ) نام پسر ابان ، خیابری ، محمدکوفی ، ورد و پسر عبداﷲ مخرمی. ( از منتهی الارب ).

زریق. [ زُ رَ ]( اِخ ) نام پدر عمار و پدر عبداﷲ و هر دو محمد موصلی ، بلدی ، حسن ، اسحاق ، یحیی و علی. ( از منتهی الارب ).

زریق. [ زَ رَ ] ( اِخ ) نام جد یوسف بن مبارک و جربن محمد و احمدبن حسن و حسن بن عبدالرحمن و محمدبن احمد و عبدالملک بن حسن بن محمد و... ( از منتهی الارب ).

زریق. [ ] ( اِخ ) ابن حیان ، مکنی به ابوالمقدام.تابعی و محدث است. ( از یاد داشتهای مرحوم دهخدا ).

زریق. [ زُ رَ / زُ ] ( اِخ ) ابن عوف ابن ثعلبة. جد جاهلی از طی واز قحطان و اولاد او بمصر و شام ساکن بودند. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 333 ). نام مردی از بنی طی. ( منتهی الارب ). زریق بن عوف بن ثعلبة یا ابن ثعلبة بطنی است از ثعلبة. ( از صبح الاعشی ج 1 ص 322 ). رجوع به ثعلبة شود.

زریق. [ زُ رَ ] ( اِخ ) بنو... جماعتی است از انصار و منسوب به آنرا زُرَقی گویند. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

جماعتی است از انصار و منسوب به آنرا زرقی گویند .

پیشنهاد کاربران

بپرس