نماز شام پدید آمد آفتاب از دور
چو زرگون سپری گشته گرد او پرگار.
فرخی.
برگهای رزچون پای خشین ساران زرگون ایدون همچون رخ بیماران.
منوچهری.
|| زرجون. زرقون. سرنج. اسرنج. سلیقون. سندوقس. اسرب محروق . ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || سفیداج محروق. ( یادداشت ، ایضاً ). || درخت انگور. زرجون. مو. || آب باران جمع شده بر روی صخره ها و قطعه سنگهای عظیم کوهها که بر اثر حل مواد معدنی موجود در سنگها برنگ نارنجی یا زرددرمی آید. || شراب. باده. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِخ )گویا نام شهری یا ناحیتی باشد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : پای او افراشتند آنجا چنانک
تو به زرگون راژها افراشتی.
لبیبی ( یادداشت ایضاً ).
رجوع به زرغون وحاشیه گنج بازیافته ص 33 شود.