پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی کاه و دود زردم و همواره سرف سرف.
کسائی.
تو زردهی به زائر و خورشید زر کندچون نام زردهی نبود نام زرگری.
فرخی.
مگر فراق ترا پیشه زرگری بوده ست که کرد دو رخ من زردفام وزراندود.
فرخی.
به روزگار خزان زرگری کند شب و روزبه روزگار بهاران کندت رنگرزی.
منوچهری.
به رغم شمس فلک زرگری چنان آموخت که هرچه شمس فلک جمع کرد بپراکند.
سوزنی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| ( اِ مرکب ) دکان زرگر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).- جنگ زرگری ؛ در تداول ، جنگ ظاهری. نزاع صوری برای فریفتن دیگران. ( فرهنگ فارسی معین ). جنگی ساختگی و دروغین میان دو تن فریفتن سومی را. جنگ خرفروشان. جنگ دروغین برای اغفال دیگری. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ).
- زبان زرگری ؛ زبانی است غیرمعمول که دو کس با هم قرار دهند تا چون با یکدیگر سخن گویند، دیگران نفهمند. در این زبان ، عادت بر آن است که حرفی مخصوص را در همه کلمات تبدیل بحرف دیگر ( مخصوصاً ز ) کنند. ( فرهنگ فارسی معین ).