زره ور

لغت نامه دهخدا

زره ور. [ زَ / زِ رِه ْ وَ ] ( ص مرکب ) زره پوشیده. زره دار. ( ناظم الاطباء ). دارع. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). زره دار :
که دیده ست مشک مسلسل زره سا
که دیده ست ماه منور زره ور.
لبیبی ( یادداشت ایضاً )
گفت آن زره وران ز بر هر یکی کنید
گفتم بتان مملکت آرای رزمخواه.
فرخی.
تیغها صیقل خورشید سپر کش گردند
تیرها دامن گردون زره ور گیرند.
سیدحسن غزنوی.
ای زلف یار من زرهی یا زره گری
یا پیش تیر غمزه دلبر زره وری.
ادیب صابر ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
اندرین هفته بتخت آمدی از جامه خواب
به دگر هفته زره ور شوی و جوشن پوش.
سوزنی.
زره ور سبک چون کبوتر ولیکن
بر او بر زره همچو دام کبوتر.
؟ ( از تاج المآثر ).
از بس زره وران که بخاک آوری ز زین.
؟ ( از تاج المآثر ).
و گروهی چون آب از باد، زره ور. ( تاج المآثر ).

فرهنگ فارسی

زره پوشیده و زره دار دارع

فرهنگ عمید

دارای زره، زره دار، زره پوشیده.

پیشنهاد کاربران

بپرس