زرنگ

/zerang/

مترادف زرنگ: باهوش، داهی، زیرک، جلد، جلید، چابک، چالاک، چست، فرز، درس خوان، رند، زبردست، ماهر، زبل، شیطان

متضاد زرنگ: تنبل

معنی انگلیسی:
adroit, alert, arch, astute, clever, competent, dapper, ingenious, sharp, shrewd, smart, wise, hardheaded, politic, slick, bright, cute, with-it

لغت نامه دهخدا

زرنگ. [ زَ رَ ] ( اِ ) نام درختی است کوهی و آن بسیار محکم و سخت می باشد. و از آن تیر، نیزه ، حنای زین و امثال آن سازند. گویند آتش آن قریب به چهل شبانه روز «؟» بماند. ( برهان ) ( ازانجمن آرا ) ( از آنندراج ). درختی است کوهی که اگر آتش آن ضبط کنند، مدتی بماند و تیر و زین و گوی از چوب آن سازند. ( فرهنگ رشیدی ) ( از جهانگیری ). نام درختی بزرگ و بسیار محکم و سخت. ( ناظم الاطباء ). درختی است بغایت سخت که در کوه باشد و هیچ ثمر ندارد و هیزم را شاید و چون آتش او در خاک پوشند مدت ده پانزده روز بماند. ( اوبهی ). درختی است کوهی که بار نیاورد و هیزم سازند و اگر آتش آن در خاک بپوشند ده روز بماند بلکه بیشتر. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 262 ) :
چنان بگیرم گر دوست بار من ندهد
که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ ز گال.
منجیک ( از لغت فرس اسدی ایضاً ).
آفرین زآن مرکب شبدیزرنگ رخش رو
آنکه روز جنگ بر پشتش نهد زین زرنگ.
منوچهری.
وآنگهی فرزند گازر گازری سازد ز تو
سر [ فرو ] کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ.
حکیم غمناک ( فرهنگ اسدی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
به چوگان چوبرداشت گوی زرنگ
ز بیمش بگردد رخ مه ز رنگ.
اسدی ( از فرهنگ رشیدی ).
نوش خواهی همی ز شاخ کبست
عود جوئی همی ز بیخ زرنگ.
مسعودسعد.
همیشه تا نرود بر سپهر چشمه آب
همیشه تا نبود چون ستاره چوب زرنگ.
ازرقی ( یادداشت ایضاً ).
ای کردگار دوزخ تفسیده ترا
از آدمی و سنگ بود هیزم و زرنگ .
سوزنی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
رخ عدوت چو نارنگ زرد و آژده باد
به سوزنی که نه آتش گدازد و نه زرنگ.
ظهیر فاریابی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| زرشک را نیز گویند که انبرباریس باشد. ( برهان ) زرشک. ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ). زرشک. امبرباریس. ( ناظم الاطباء ). زرشک را گویند و آن را زراج و زرک نیز نامند و به تازی انبرباریس خوانند. ( جهانگیری ) :
تا در خیال خانه صدرنگ آرزو
خرمای تر ندارد کس از زرنگ چشم.
سیف اسفرنگ ( از جهانگیری ).
|| خردل. ( ازبرهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). تخم خردل. ( ناظم الاطباء ). || زردچوبه. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). در فرهنگ بمعنی زردچوبه و بمعنی زرشک و در ادات بمعنی خردل گفته و این هر سه معنی محتاج شاهد است ، لیکن مؤید معنی زردچوبه. عمید لومکی در بحث بنگ و شراب گوید... ( فرهنگ رشیدی ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

زیرک وباهوش، چست وچالاک
( صفت ) زیرک چالاک . یا زبر و زرنگ : بسیار چالاک .
نام شهری که حاکم نشین سیستان بوده

فرهنگ معین

(زَ رَ ) (اِ. ) ۱ - درختی است کوهی ، بسیار محکم و از آن تیر و نیزه و گوی چوگان و جناغ زین سازند، درخت گز. ۲ - زردچوبه .
(زَ رَ ) (ص . ) تازه ، نو.
( ~. ) (اِ. ) گلة اسب .
(زَ یا زِ رَ ) (ص . ) زیرک ، باهوش .

فرهنگ عمید

۱. زیرک، باهوش.
۲. چست وچالاک.
درختی کوهی با چوبی سخت و محکم که از آن تیر و نیزه و مانند آن می ساختند، گز: چنان بگریم اگر دوست بار من ندهد / که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۳۷ ).
گلۀ اسب.

واژه نامه بختیاریکا

آتِشَک؛ بَر ( خو ) ؛ چاریار؛ چک و رک؛ چکیلا؛ دَست و پا دار؛ دَست و پا دار؛ فیکا؛ ور فیکا؛ دِلَک مَخَر؛ رِگِنک؛ رِگِنک؛ زِل پِل؛ سِر؛ ناشادی
بَر خو
مَپور

دانشنامه آزاد فارسی

زَرَنگ
رجوع شود به:زرنج

جدول کلمات

ناقلا

مترادف ها

bright (صفت)
درخشان، فروزان، زرنگ، تابان، روشن، با هوش، تابناک، افتابی، باکله

apt (صفت)
قابل، مستعد، شایسته، اماده، مناسب، زرنگ، متمایل، در خور

clever (صفت)
با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد

smart (صفت)
فعال، زیرک، زرنگ، چالاک، با هوش، شیک، ناتو، جلوه گر

shrewd (صفت)
زیرک، زرنگ، حیله گر، با هوش، ناقلا، موذی

nimble (صفت)
زیرک، زرنگ، چابک، چالاک، تردست، فرز، جلد، چست

dexterous (صفت)
ماهر، زبردست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، سریع، سریع العمل

adroit (صفت)
زیرک، ماهر، زبردست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، تردست

deft (صفت)
ماهر، زبردست، زرنگ، چابک، چالاک، سریع، استادانه، کاردان

habile (صفت)
زبردست، زرنگ

agile (صفت)
زیرک، زرنگ، چابک، فرز، سریع، سریع العمل، متحرک، سریع الحرکه

brisk (صفت)
تند، تیز، زرنگ، چابک، چالاک، سریع، با روح، سرزنده، سرزنده و بشاش، چست، رایج، اراسته، پاکیزه، تیز هوش

spry (صفت)
زرنگ، چابک، چالاک، فرز، سریع، با هوش، دانا، قشنگ

vivacious (صفت)
زرنگ، سرزنده، خوشحال، خوشدل، سر سخت، مسرور، خوش مشرب، با نشاط، خوش وقت، دارای سرور و نشاط

shifty (صفت)
زرنگ، عیار، متغیر، حیله گر، با تدبیر، فریب امیز، بی ثبات، دست و پادار، با ابتکار

pawky (صفت)
زرنگ، چالاک، محیل، اب زیر کاه

jaunty (صفت)
زرنگ، خود نما، گستاخ، لا قید، جلف

dapper (صفت)
زرنگ، شیک، تمیز، زنده دل

supersubtle (صفت)
زرنگ، فوق العاده ظریف، بسیار ناقلا

فارسی به عربی

انیق , داهیة , ذکی , سریع , لامع , متبختر

پیشنهاد کاربران

به زبان سنگسری
جَلد jaled
زِرِنگ zereng
زرنگ = ز رنگ = از رنگ => رنگ = گونه => زرنگ ان کسی یا چیزی که خود را از ما نمی داند یا نمی باشد اشاره به خودبرتر بینی در افراد و در اشیا اشاره به دگرگونه ساختاری دارد = افسوسانه تنها بخش افراد آن کاربرد امروزی دارد و به کسانی که از دید دیگران شباهتی به خودشان ندارند و خود را از دیگران برتر بینند و بهتر می پندارند گفته می شود
...
[مشاهده متن کامل]

در صورتی که به جنس فیک ( fake ) نیز می شود زرنگ گفت
شما زرنگید = شما از گونه ما نیستید => یا بالاتر یا پایین تر از ما
اگر به اشتباه رنگ را فریب بدانیم انگاه واژه نیرنگ به مانای نافریبی می باشد که اشتباست اما اگر گونه بدانیم نیرنگ = نی رنگ = ناگون = غیر هم گون - یعنی انچه که در ریخت یا گونه های شناخته شده قابل شناسایی نبوده یا نیست = عنصر اصلی فریب غیر قابل شناسایی بودنه پس یعنی گونه مشابه ای نداشته که بفهم در بیاید و فریب نخوریم
رنگارنگ = گوناگون
رنگ کردن = گونه دگر ساختن = دگرگونی
باید به واژه ها بریخت بنیادی نگاه کرد تا به این ثمره رسید چرا این واژه به این مانا بکار میرود

صاحب فراست
فسیله اسپان
همی تا به کابل بیامد زرنگ
فسیله همی تاخت از رنگ رنگ
فردوسی
زمین از تک و پوی گام زرنگ
چو ماهی فروشد به کام نهنگ
اسدی
باهوش، داهی، زیرک، جلد، جلید، چابک، چالاک، چست، فرز، درس خوان، رند، زبردست، ماهر، زبل، شیطان
چست
زرنگ سه حرفی درجدول
با هوشی بودن

این واژه از "زر رنگ کردن" گرفته شده که جزیی از دغل کاری بعضی از کیمیاگران حیله کار برای فریب مردم ساده بوده است. بعدها بشکل مخفف آن یعنی "زرنگی" در بازار مورد استفاده عام قرار گرفت. این واژه طعمی منفی دارد و نباید بعنوان ستایش از کار خوب یا روش هوشیارانه بکار گرفته شود.

بپرس