چنان بگیرم گر دوست بار من ندهد
که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ ز گال.
منجیک ( از لغت فرس اسدی ایضاً ).
آفرین زآن مرکب شبدیزرنگ رخش روآنکه روز جنگ بر پشتش نهد زین زرنگ.
منوچهری.
وآنگهی فرزند گازر گازری سازد ز تو سر [ فرو ] کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ.
حکیم غمناک ( فرهنگ اسدی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
به چوگان چوبرداشت گوی زرنگ
ز بیمش بگردد رخ مه ز رنگ.
اسدی ( از فرهنگ رشیدی ).
نوش خواهی همی ز شاخ کبست عود جوئی همی ز بیخ زرنگ.
مسعودسعد.
همیشه تا نرود بر سپهر چشمه آب همیشه تا نبود چون ستاره چوب زرنگ.
ازرقی ( یادداشت ایضاً ).
ای کردگار دوزخ تفسیده ترااز آدمی و سنگ بود هیزم و زرنگ .
سوزنی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
رخ عدوت چو نارنگ زرد و آژده بادبه سوزنی که نه آتش گدازد و نه زرنگ.
ظهیر فاریابی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| زرشک را نیز گویند که انبرباریس باشد. ( برهان ) زرشک. ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ). زرشک. امبرباریس. ( ناظم الاطباء ). زرشک را گویند و آن را زراج و زرک نیز نامند و به تازی انبرباریس خوانند. ( جهانگیری ) : تا در خیال خانه صدرنگ آرزو
خرمای تر ندارد کس از زرنگ چشم.
سیف اسفرنگ ( از جهانگیری ).
|| خردل. ( ازبرهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). تخم خردل. ( ناظم الاطباء ). || زردچوبه. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). در فرهنگ بمعنی زردچوبه و بمعنی زرشک و در ادات بمعنی خردل گفته و این هر سه معنی محتاج شاهد است ، لیکن مؤید معنی زردچوبه. عمید لومکی در بحث بنگ و شراب گوید... ( فرهنگ رشیدی ) : بیشتر بخوانید ...