بکوه دگر بود گاه فراخ
فرازش که سخت و بن دیولاخ.
ز بالا دو چنبر ازین سنگ سخت
برون تاختی چون زرنج از درخت.
اسدی ( از جهانگیری ).
زرنج.[ زَ رَ ] ( اِخ ) معرب زرنگ. ( فرهنگ فارسی معین ). زرنگ. ( فرهنگ رشیدی ). زرنگ ، قصبه سیستان. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به زرنگ و معجم البلدان شود.