بجز زرق چیزی ندارد به مشت
بس است این که گوید منم زردهشت.
دقیقی ( گنج بازیافته ص 26 ).
بسی گشته ام در فراز و نشیب نیم مرد گفتار زرق و فریب.
فردوسی.
چو زنده بوم پس مرا چون بری به زرق و به بند و به افسونگری.
فردوسی.
که شاه جهانبان به غرق اندر است برهنه به دریای زرق اندر است.
فردوسی.
کس نیابد بهیچ روی و نیافت نیکنامی به زرق و حیله و فن.
فرخی.
از تو دل تو بربودم به زرق وز تو تن تو بربودم به فن.
فرخی.
وزارت به اصل و کفایت گرفت وزیران دیگر به زرق و به فن.
فرخی.
دور از فجور و فسق و بری از زیان و زورشسته رسوم زرق و نبشته دو نیم وی.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 113 ).
چون به مکاشفت و دشمنی آشکارا کاری بسیار زود به زرق و افتعال دست زده اند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131 ). قرار دادندکه قاضی بونصر را فرستاده آید با این دانشمند بخاری تا برود و سخن اعیان ترکمانان بشنود و اگر زرقی نبود... ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 499 ). هر کجا متصوفی را دیدی ، یا سوهان سبلتی را، دام زرق نهاده یا پلاسی پوشیده دل سیاه تر از پلاس بخندیدی و بونصر را گفتی... ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 522 ).زرق دنیا را گر من بخریدم تو مخر
ور کسی بر سخن دیو بشیبدتو مشیب.
ناصرخسرو ( دیوان ص 42 ).
بی توتیاست چشم تو و بر دروغ و زرق از مرد چشم درد ترا طمع توتیاست.
ناصرخسرو ( دیوان ص 82 ).
فعل همه جور گشت و مکرو جفاقول همه زرق و وعده افسون شد.
ناصرخسرو.
هرچه به زرق... ساخته شود... دست تدارک از آن قاصر... باشد. ( کلیله و دمنه ). اگر به ذات خویش مقاومت نتواند کرد... به زرق و شعوذه دست بکار کند. ( کلیله و دمنه ). باطل و زرق هرگز کم نیاید. ( کلیله و دمنه ).بیشتر بخوانید ...