ندیده ست هرگز چنو هیچ زائر
عطابخش آزاده زرفشانی.
فرخی.
از کف زرفشان او خجلندچشمه آفتاب و چشم سحاب.
سوزنی.
بر فرق اهل فضل زرفشان شود هواهرگاه از آن بحار شود بر هوا بخار.
سوزنی.
عزمش همی شکنجه کند کعب کوه راتا گنج زرفشان دهد اندرخور سخاش.
خاقانی.
هنگام آنکه خلعه دهد باغ را بهارآن گنج زرفشان خزان اختیار کرد.
خاقانی.
|| به مجاز، تابان : گزارنده عقد گوهرکشان
خبر داد از آن گوهر زرفشان.
نظامی.
|| ( ن مف مرکب ) زرافشان. زرفشانده. ( فرهنگ فارسی معین ). چیزی زرپاشیده. چیزی دارای ریزه های زر، چون : قبای زرفشان ، جام زرفشان و جز اینها که زرین یا زرگون شده باشد : چون روز رسد دو روزن چشم
زآن خوانچه زرفشان برافروز.
خاقانی.
نازنینانی که دیر آگه شدندزود جام زرفشان درخواستند.
خاقانی.
امروز به که عمود زد صبح پس خنجر زرفشان برآورد.
خاقانی.
|| ( حامص مرکب ) زرفشانی. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرفشان کردن و زرفشانی شود. || ( اِ مرکب ) نام روز نهم باشد از نامهای فلکی. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). نام روز نهم از هر ماه شمسی. ( ناظم الاطباء ).