زرد است و سپید است و سپیدیش فزون است
زردیش برونست و سپیدیش درون است.
منوچهری.
بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شدبیچارگی و زردی و گوژی و نوانیش.
ناصرخسرو.
آفتاب از جمال او خجل است زردی رخ گوای درد دل است.
سنائی.
زردی زر، شادی دلهاست ، من دلشاد از آنک سکه رخ را زر شادی رسان آورده ام.
خاقانی.
چیست از سرد و گرم خوان فلک جز دو نان این سپید و آن زردی.
خاقانی.
چشمه مهتاب تو سردی گرفت.لاله سیراب تو زردی گرفت.
نظامی.
این عشق تو در من آفریدستندهرگز نرود ز زعفران زردی.
سعدی.
- زردی روی ؛ روی زردی. افسردگی روی. رنگ پریدگی رخسار از شرم یا ضعف و درماندگی و جز آن : دیدی که چگونه حاصل آمد
از دعوی عشق روی زردی.
سعدی.
نصیحت می کنندم سرخ رویان که برگرد از غمش بی روی زردی.
سعدی.
- زردی زرد ؛ زردی بسیار زرد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). بسیار زرد وبه غایت زرد. ( ناظم الاطباء ).|| ( اِ مرکب ) یرقان. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). بیماریی که آنرا یرقان نیز نامند. بیماری زرده.و با آورده صرف شود: زردی آورده است. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ). || آفتی که در کشت افتد. زنگ. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ). || زرده تخم مرغ. || دوده و دایره دورآفتاب. ( ناظم الاطباء ).