زردنبو. [ زَ دَم ْ ] ( ص مرکب ) در تداول رنگی زرد و تیره چون رنگ بهی پخته و امثال آن و تنها در آدمی مستعمل است. کسی که روی زرد بدرنگ از بیماری دارد. با رنگی زرد و بدرنگ چون بیماران. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ). زردچهره ( مخصوصاً کودک ). ( فرهنگ فارسی معین ). || زردرنگ. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرد شود.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - زرد چهره ( مخصوصا کودک ) . ۲ - زرد رنگ . در تداول رنگی زرد و تیره چون رنگ بهی پخته و امثال آن و تنها در آدمی مستعمل است زرد چهره زرد رنگ
فرهنگ معین
(زَ دَ ) (ص . ) (عا. ) مردنی ، ضیعف و زردچهره .
فرهنگ عمید
زردچهره، کسی که چهره اش به علت بیماری یا ضعف زرد باشد.