زر

/zar/

مترادف زر: ذهب، طلا، عسجد، پول، دینار، تمول، ثروت، پیر، سالمند، فرتوت، کهنسال، زرد، زردفام ، برنا، جوان

متضاد زر: فضه، نقره

معنی انگلیسی:
gold

لغت نامه دهخدا

زر. [ زَ / زَرر ] ( اِ ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. ( برهان ) ( از شرفنامه منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. ( غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبها و قیمتی و سنگین و از آن نقود زرد می سازند و طلا و تله و تلی نیز گویند و به تازی ذهب نامند. ( ناظم الاطباء ). «زر» و «زر» ( طلا ) فارسی ، مانند «زرین » و «زرین » طلائی هر دو وجه آمده. پارسی باستان «زرنه » ، اوستا «زره نه » و «زرنه اینه » و «زره نئنه » ، پهلوی «زر» «زرین » ،هندی باستان «هری » ، کردی «زر» و «زیر» ، افغانی و استی «زرینه « » سوغ » و «سیزغارین » ( طلا، طلائی )، بلوچی «زر» ، سغدی «سیرن » ،ختنی «زیرر» ...، اورامانی «زره » ... ( حاشیه برهان چ معین ). فلزی است گرانبها به رنگ زرد و درخشان قابل تورق که برای ساختن سکه ها و زیور و غیره بکار رود ودر 1100 درجه ذوب گردد. طلا. ذهب. ( فرهنگ فارسی معین ). قدرت تورق این فلز فراوان است و تا یک هزارم میلیمتر میرسد. وزن مخصوص آن /26 و نقطه ذوب آن 1063 درجه سانتیگراد است. از هدایت کنندگان خوب حرارت و الکتریسیته است در مقابل هوا و در میان آب زنگ نمی زند و در میان اسیدها فقط در محلول مخلوطی از اسید نیتریک و اسید کلوریدریک که بنام تیزآب سلطانی معروف است ، حل میشود. این فلز، غالباًدر خاک و بحالت خالص و مخلوط با مواد دیگر کشف و استخراج می شود و مهمترین معادن این فلز در روی زمین به ترتیب در آفریقای جنوب شرقی ، روسیه ، استرالیا، کالیفرنیای آمریکا، برزیل ، شیلی ، پرو و مکزیک یافت شده است... ( از لاروس ). مرحوم دهخدا در نمودار ساختن وزن مخصوص این فلز و مقایسه آن با سایر فلزات آرد: اگر قالبی را از زر مذاب بینبارند و زر آن را وزن کنند، وزن صد باشد. همان قالب را چون به زیبق پر کنند هفتادویکی ( 71 ) و سرب پنجاه ونه ( 59 ) و رصاص ( قلع ) سی وهشت ( 38 ) و سیم پنجاه وچهار ( 54 ) آهن چهل ( 40 ) مس چهل وپنج ( 45 ) صفر ( روی ) چهل وشش ( 46 ) - ( انتهی ) :
روی مرا هجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرم تر از دخ.
شاکری بخاری.
گرچه زرد است همچو زر، پشیز
یا سپید است همچو سیم ، ارزیز.
لبیبی.
به چشمش همان خاک و هم سیم و زر
بزرگی بدو یافته زیب و فر.
فردوسی.
صد اشتر ز گنج و درم کرد بار
ز دینار پنجه ز بهر نثار...
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پیر، پیرفرتوت، مردیازن سفیدموی، زال
زرد
ابن حبیش بن حباشه بن اوس اسدی ابو مریم

فرهنگ معین

جعفری (زَ رِ جَ فَ ) (اِ. ص . ) ۱ - زر خالص . ۲ - زر منسوب به جعفر برمکی که پس از رسیدن به وزارت دستور داد تا سکه ها را از زر خالص بزنند.
(زَ ) (ص . ) پیر، فرتوت .
دوز (زَ ) ۱ - (ص فا. ) آن که با تارهای زرد گلابتون پارچه و جامه را نقش دوز، چکن دوز. ۲ - (ص مف . ) پارچة زردوزی شده .
(زَ ) (اِ. ) فلزی زردرنگ و گران قیمت که برای ساختن زیورآلات و سکه مورد استفاده قرار می گیرد.

فرهنگ عمید

سفیدموی، زال: همی نوبهار آید و تیرماه / جهان گاه برنا بُوَد گاه زر (دقیقی: ۱۰۲ ).
= طَلا
* زر جعفری: [قدیمی] زر خالص منسوب به جعفر برمکی، زر خالص، زر بی غش. &delta، گویند پیش از جعفر زر قلب سکه می زدند و چون او به وزارت رسید دستور داد از زر خالص سکه بزنند: گر همه زرّ جعفری دارد / مرد بی توشه برنگیرد گام (سعدی: ۱۱۵ ).
* زر خشک: [قدیمی] طلای خالص، زر بی غش.
* زر دست افشار: ‹زر مشت افشار› [قدیمی]
۱. طلای خالص.
۲. زری که در دست گیرند و مانند موم بفشارند که پادشاهان ساسانی از آن گوی زرین ساخته بودند و به دست می گرفتند: ملک را زرّ دست افشار در مشت / کز افشردن برون می شد از انگشت (نظامی۸: ۳۰۹ ).
* زر ده پنجی: [قدیمی]
۱. طلا که نیمی از آن فلز دیگر باشد.
۲. مسکوک که فقط پنج دهم آن زر خالص باشد.
* زر ده دهی: [قدیمی]
۱. زر بی غش.
۲. مسکوک که تمام آن زر خالص باشد.
* زر رکنی: [قدیمی]
۱. زر مسکوک، منسوب به رکن الدولۀ دیلمی.
۲. زر خالص.
* زر سرخ: [قدیمی]
۱. زر مسکوک.
۲. زر خالص.
* زر شش سری: [قدیمی] زر خالص تمام عیار.
* زر طِلی (طِلا ): [قدیمی] زر خالص: وجود مردم دانا مثال زرّ طلی ست / به هر کجا که رود قدروقیمتش دانند (سعدی: ۱۲۰ ).
* زر مغربی: [قدیمی] زر خالص منسوب به کشور مغرب در شمال افریقا.

گویش مازنی

/zar/ واحد طول، برابر با یکصد و چهار سانتی متر ذرع & زهر سم - سخنان زیاده و باطل ۳کشت و زرع & زیر ته

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:طلا

جدول کلمات

طلا

مترادف ها

gold (اسم)
طلا، پول، ثروت، زر، سکه زر، رنگ زرد طلایی، اندود زرد، نخ زری، جامه زری، پول زر

old (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه

فارسی به عربی

ذهب

پیشنهاد کاربران

در لری و لکی زِر یعنی کسی که از شدت نور به سمتش، گیج شده باشد. زَر اما به همین معنی طلا بکار میره
منبع. فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
زر
پیشنهاد واژه های "زریدن، زرنده، زرش، زری":
زر در اینجا برابر "با ارزش، زیاد" است و پادسوی کاه که برابر"بی ارزش، کم" و از آن واژه های "کاهش، کاهنده، کاهش، کاهی" ساخته می شود.
برابر همه این واژه های اشاره شده می شود:
...
[مشاهده متن کامل]

زریدن=زیاد کردن، افزاییدن
زرش=افزایش
زرنده=افزاینده، زیاد کننده
زری=از زر، زیاد، برابر پارسی مثبت

زر : زر ( فارسی ) یعنی طلا ، درخشان ، ( به مجاز ) ارزشمند ، گرانبها
زرگل ، زربانو ، زرین ، زرینه از نامهای دخترانه فارسی هستند
واژه زر کاملا پارسی است ریشه ی پهلوی دارد در عربی می شود ذهب این واژه یعنی زر صد درصد پارسی است.
منابع ها . فرهنگ لغت معین
فرهنگ بزرگ سخن
زر ( طلا )
واژه هندواروپائی گل - ghel بمعنی درخشنده، زرد و زر است . رنگ رزد در بیشتر زبانهای هندو اروپائی وهندو ایرانی با واژه زر برابر اند. در فارسی باستان دارانیا daraniya معنی رز و دراوستا زری zari یا رنگ زرد و زرنی zaranya یا زر. در سانسکریت هری harih یا رنگ زرد است و بواسطه لباسهای رنگ زرد فرقه هری کریشناHare Krishna در هند باین نام خوانده میشوند، ودر نتیجه واژه هیرانیام hiranyam در سانسکریت معنی زر و طلا میدهد.
...
[مشاهده متن کامل]

در یونانی واژه خلوس kholos نیز بمعنی رنگ زرد و سبز است و در روسی زلتیژ zeltj نیز زرد است. در انگلیسی گلد gold طلا، گلو glow درخشنده و رنگ رزد یلو yellow نیز در این بن واژهها شریکند. کفته میشودواژه شهر زرقان در فارس بخاطر رنک زرد یا طلائی نامیده شده ( قدر زر زرگر بداند قدر گوهر گوهری )

زر = حرف مفت
ز ر
طلا نقره مس ثروت
زر:طلا
سیم:نقره
زر خالص: طلای ناب.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۲۸۶ ) .
زر : سالخورده
زر= آذر /زرد/طلا
زر یا آذر= ستارگان درخشان همچون خورشید

زَر در زبان رامینی یعنی شیر ( حیوان ) چون رنگ زرد از از کلمه زر گرفته شده است.
زُر به معنای گیج میباشد مثلا سرم زُر رفت یعنی سرم گیج رفت.
طلا ، فلزی گرانبها با نشان اختصاری Au در شیمی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس