زده بودن ناف کسی یا چیزی بر صفتی یا کاری ؛ جبلی و طبیعی و مفطور بودن آن صفت در وجود وی. مقدر و معین بودن آن کار وی را :
سینه خوش کن که ناف روی زمین
هست بر محنت و عذاب زده.
مجیر بیلقانی.
ناف بر این شغلشان زده ست زمانه
... [مشاهده متن کامل]
خاک چنین شغل خون آهوی نافست.
خاقانی.
می خورم می که مرا دایه بر این ناف زده ست
نبرد سرزنش تو ز سر کار مرا.
خاقانی.
ناف تو بر غم زدند خون خور خاقانیا
کآنکه جهان را شناخت غمگین شد جان او.
خاقانی.
چند کشی بهر شکم از گزاف
گر نزدت دایه بر این شیوه ناف.
جامی.
حرص تو لقمه نه به انصاف زد
دایه ترا بهر شکم ناف زد.
جامی.
به وصفش خرد بست نقش ضمیرم
به مدحش زد اندیشه ناف زبانم.
طالب آملی ( از آنندراج ) .
سینه خوش کن که ناف روی زمین
هست بر محنت و عذاب زده.
مجیر بیلقانی.
ناف بر این شغلشان زده ست زمانه
... [مشاهده متن کامل]
خاک چنین شغل خون آهوی نافست.
خاقانی.
می خورم می که مرا دایه بر این ناف زده ست
نبرد سرزنش تو ز سر کار مرا.
خاقانی.
ناف تو بر غم زدند خون خور خاقانیا
کآنکه جهان را شناخت غمگین شد جان او.
خاقانی.
چند کشی بهر شکم از گزاف
گر نزدت دایه بر این شیوه ناف.
جامی.
حرص تو لقمه نه به انصاف زد
دایه ترا بهر شکم ناف زد.
جامی.
به وصفش خرد بست نقش ضمیرم
به مدحش زد اندیشه ناف زبانم.
طالب آملی ( از آنندراج ) .