زینت ملک خداوندی و اندرخور ملک
صدر دیوان شه شرقی و آنرا زدری.
فرخی.
ریشت زدر خنده و سبلت زدر تیزگردن زدر سیلی و پهلو زدر لت.
لبیبی ( از لغت فرس چ دبیرسیاقی ص 13 ).
بتو هر چند در انواع هنر تاوان نیست اندرین شعر که گفتی ز در تاوانی .
فتوحی.
آنانکه فلانند و فلان رهبر ایشان نزدیک حکیمان زدر عیب و هجائند.
ناصرخسرو.
تا میر مؤمنان جهان مرحبام گفت نزدیک مؤمنان زدر مرحبا شدم.
ناصرخسرو.
ای من رهی آن ماه که چه مست و چه هشیاراندر بر عاشق زدر بوس و کنار است.
امیرمعزی.
دوستان تو سراسر زدر خنده و نازدشمنان تو یکایک زدر خنده بریش.
امیرمعزی.
و رجوع به «ازدر» در فرهنگ نظام ، ناظم الاطباء، برهان قاطع، فرهنگ فارسی معین و این لغت نامه شود.زدر. [ زَ دَ ] ( ق ) بالا و فوقانی و زبر. ( ناظم الاطباء ).
زدر. [ زَ ] ( ع مص ) بازگشتن و فعل آن از باب نصر است. ( از منتهی الارب ). لغتی است در «صدر» و از این لغت است قرائت «یومئذ یزدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم » ( قرآن 6/99 ) بجای یصدر. ( از اقرب الموارد ) ( ازآنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به لسان العرب ذیل صدر و زدر، و تاج العروس ، و «زا» در لغت نامه شود.
زدر. [ زَ ]( ع اِ ) سینه. لغتی است در صدر. ( از ناظم الاطباء ).