زخمناک. [ زَ ] ( ص مرکب ) خسته و مجروح. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). زخمالود. زخمگین. زخمین : حرامیان بر وی افتادند و او را برهنه کردند و زخمناک و افتاده رها کردند. ( ترجمه کهن انجیل ص 224 ). درخت کیانی در آمد بخاک بغلطید در خون تن زخمناک.
نظامی.
شود تیغ بیدش خود از رنگ پاک تذرو نگه را کند زخمناک.