زخم کش. [ زَ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) زخم کشنده. ضرب خور. جور کش. متحمل درد و ستم. زجر کش. || زخمی. زخمگین. مجروح. خسته : در ره او چو قلم گر به سرم بایدرفت با دل زخم کش ودیده گریان بروم.حافظ.رجوع به زخم کشیدن و زخم شود.