زخار. [ زِ ] ( ع مص ) مزاخرة. مفاخره. رجوع به مزاخره و زخر شود. || ( ص )ذخیره کننده. ( دهار ). رجوع به دزی ج 1 ص 580 شود.
زخار. [ زَخ ْ خا ] ( ع ص ) مبالغه است از زاخر. ( اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ) ( از متن اللغة ). دریای مالامال که آب از ساحلش بگذرد. و همچنین است زاخر. ( منتخب اللغات ). بسیار پر و مالامال شونده از آب ، مشتق از زخر بفتح که بمعنی پر شدن دریا و رود از آبست. ( از غیاث اللغات از صراح و منتخب ) ( آنندراج ). دریای پر آب که آب از ساحل آن پراکنده شود از غلبگی. ( از کنز اللغة ). بسیار پر و مالامال شونده از آب. ( فرهنگ نظام ).
- بحر زخار ؛ دریای پر. ( از تاج العروس ) :
هر دو چون کوه و گنجخانه علم
هر دو بحر از درون ولی زخار.
خاقانی.
آب آن نهر زخار از خون آن کفار جرار گلگون و آن رودخانه خونخوار با آن غزارت ، از حکم طهارت بیرون شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 355 ).