عقل ناچار کشد زحمت زآلایش نفس
دایه پرهیز کندف طفل چو بیمار شود.
میرزا محمدطاهر آشنا ( از آنندراج ).
|| مشقت کشیدن. تحمل مشقت کردن. زیاده از قدرت و قوت خود، کاری کردن. ( از ناظم الاطباء ). کاری با رنج و کوشش بسیار انجام دادن. انجام دادن کاری دشوار : مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
براحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید.
حافظ.
|| ( در تداول امروز پارسی زبانان ) کار کردن : زحمتکش ؛ کارگر. رجوع به کار کردن ،کارگر، زحمت ، زحمت کش و زحمتکشی شود. || ستم کشیدن. ( ناظم الاطباء ).- زحمت ( کسی را ) کشیدن ؛ خدمت آنکس و یا آن چیز کردن. وظائف او را بجای او انجام دادن. گویند: زحمت این طفل را من میکشم ، زحمت این خانه را او میکشد، ایشان ارزش زحمت کشیدن تو را ندارند :
خجلت عیب تن خویش و غم جهل کشد
کودکی کو نکشد زحمت استاد و ادیب.
ناصرخسرو.
همه عمر از اینان چه دیدی خوشی که در آخرت نیز زحمت کشی.
( بوستان ).
تنک دلی که نیارد کشید زحمت گل ملامتش نکنم گر ز خار بر گردد.
سعدی.
- زحمت چیزی ( کاری ) را کشیدن ؛ آنرا انجام دادن. انجام یافتن آنرا بر عهده گرفتن : گفتی سر تو بسته فتراک ما سزد
سهل است اگر تو زحمت این بار میکشی.
حافظ.
اکنون نیز در تداول پارسی زبانان این ترکیب بهمین معنی بکار میرود. گویند: از فلان خواهش میکنیم که زحمت این کار را بکشد، یا زحمت این کار را او میکشد.- || علم ، هنر و یا فنی را بر پایه مقدمات صحیح و کامل و نزد استادان مبرز فرا گرفتن ، و در راه تحصیل آن تلاش و کوشش کردن. گویند: او آدمی زحمت کشیده است ؛ یعنی سوابق تحصیلی ممتد دارد و یا تحصیلات او محکم و کامل است. رجوع به زحمت کشیده شود.