ووصلهن الصبا ان کنت فاعله
و فی مقام الصبا زحلوقة زلل.
مقصود کمیت آن است که دوران کودکی بمنزلت زحلوقه است که جای لغزیدنست. عامربن مالک ملاعب الاسنه درباره ضراربن عمرو ضبی گوید:
یممته الرمح شزر اثم قلت له
هذی المروءة لا لعب الزحالیق.
( از لسان العرب : زحلف و زحلق ).
زحالق ، لغزیدنگاههای کودکان برای بازی. ( کشف اللغات ). مؤلف رشیدی پس از این که چپچله را بمعنی «زمینی پر آب و گل که پا در آن لغزد» و مرادف خلاب و خلاش آورده ، نویسد: و صاحب نصاب گوید، زمین سراشیب نرم که کودکان لغزند و یکدیگر را کشند و بعربی زحلوفه گویند. ( رشیدی : چپچله ). || لغزیدن. ( ازفرهنگ شعوری ). || گور. ( منتهی الارب ) ( از محیط المحیط ). گور و قبر را گویند. ( ترجمه قاموس ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). || بازیی که بپارسی آنرا الاکلنگ گویند. امرؤ القیس گوید : لمن زحلوفة زل
بها العینان تنهل
ینادی الاَّخر الال
الاحلوا الاحلوا.
مفضل درباره این شعر گوید: اَلاحُلّوا بازییست کودکان را و آن بدین گونه است که گروهی از کودکان چوبی را بر توده ای از شن استوار سازند و بر طرفین آن نشینند و چون یک طرف سنگین تر شود گویند. «الاحلوا» یعنی از تعداد خود بکاهید تا مساوی شویم. و این بازی را عرب زحلوقه و دَوداة گوید. ( از مجله انجمن لغوی فؤاد اول مصر ج 4 ص 181 ). || ارجوحه است وآن چوبیست که کودکان بر جای بلندی می نهند و مینشیندبر یکطرف آن چوب گروهی و در طرف دیگر گروهی. پس از این دو طرف هر گاه یکی گران کرده بلند شده است و آن طرف دیگر پس آهنگ افتادن کرده اند پس ندا میکند بایشان که «الاخلوا الاخلوا» یعنی آگاه باشید و خالی نمایید. ( ترجمه قاموس ) ( از تاج العروس ) ( از متن اللغة ). بانوج چوبین که آن را بر جایی بلند نهند و بر هر دو طرف آن جماعت کودکان نشینند و هر گاه یکی از دو طرف آن جهت گرانی میل بافتادن کند همه بآواز بلند گویند: الاخلوا الاخلوا ( رها کنید ). ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || تاب . ( از متن اللغة ). || آلات سرخوردن روی یخ. این لغت مولد است. ( از متن اللغة ).