زحلفه

لغت نامه دهخدا

( زحلفة ) زحلفة. [ زَ ل َ ف َ ] ( ع مص ) غلطانیدن و دور کردن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). غلطانیدن و سردادن در زحلوقه ( خیزنده گاه ). ( ازمتن اللغة ). دفع. دور کردن. بیکسو کردن. از بعضی ازتابعان روایت شده است که «ماازلحف ناکح الامه عن الزنا الا قلیلاً»؛ ابوعبید گوید: ماازلحف در اینجا بمعنی «دور نشد و بیکسو نشد» است و معنی روایت آن است که :ازدواج کننده با کنیز، دوری نجسته است از زنا مگر اندکی. و ابن بری این شعر را از ابونخیله نقل کرده :
و لیس ولی عهدنا بالاسعد
عیسی ، فزحلفها الی محمد
حتی تؤدی من ید الی ید.
و گویند: «زحلف اﷲ عنا شرک »؛ یعنی دور سازد خدا شر تو رااز ما. ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || شتاب کردن در سخن. تند و بشتاب سخن گفتن. گویند «زحلف فی الکلام »؛ یعنی شتاب کرد در سخن. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از متن اللغة ). || پر کردن آوند را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از متن اللغة ). || بخشیدن. «زحف لفلان الفاً»؛ یعنی داد او را هزار. ( از منتهی الارب )( ازتاج العروس ) ( از متن اللغة ).

پیشنهاد کاربران

بپرس