چون کشانندت بدین حیله بدام
جمله بینی بعد از این اندر زحام.
مولوی.
رجوع به زحام کردن و زحمة شود.|| ( اِمص ، اِ ) انبوهی. ( غیاث اللغات از منتخب ) ( آنندراج ) ( دهار ). جماعت انبوه. ( ناظم الاطباء ) :
دامن او گیر و از او جوی راه
تا برهی زین همه بؤس و زحام.
ناصرخسرو.
- یوم الزحام ؛ روز قیامت. ( از تاج العروس ).