زحاف. [ زِ ] ( ع مص ) در لغت مرادف زحف بمعنی رفتن و خزیدن است. ( از محیط المحیط ). رجوع به معنی بعد شود. || ( اصطلاح شعر و عروض ) افتادن حرفی است میان دو حرف ، پس یکی بدیگری نزدیک شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). انداختن حرفیست از میان دو حرف و رفتن این دو حرفست نزدیک بهم و آن شعر را مزاحف میگویند یعنی حرف افتاده. ( ترجمه قاموس ). در اصطلاح عروضیان دگرگونیی است که عارض سبب خفیف یا سبب ثقیل گردد و این دگرگونی گاه با حذف حرفی است که آنرا خبن خوانند و گاه با وقص که حذف و اضمار حرکت یا یکی از آن دو است. مثلاً، فاعلن پس از خبن فعلن ( بدون الف ) میشود و متفاعلن به اضمار، متفاعلن ( به سکون تاء ). و در حقیقت متفاعلن پس از اضمار به مستفعلن تبدیل میگردد. و پس از وقص ، متفاعلن ، مفاعلن میگردد ( به حذف تاء متحرک ، که در نتیجه یک حرف و یک حرکت حذف شده است ). و جمله این تغییرات را زحاف گویند از باب تغلیب ، زیرا بیشتر تغییرات مذکور بصورت سقوط حرفی است از میان دو حرف ، گویی هر یک از دو حرف ( که در دو طرف حرف محذوف قرار دارند ) بسوی آن دیگری میخزد تا بدان برسد ( از زحف بمعنی رفتن و خزیدن ). ج ، زحافات. و گاه در یک جزء ( از شعر ) دو نوع زحاف پدید آیدو این مانند خبن است در مستفعلن که اسم است اجتماع خبن ( حذف سین ) و طی ( حذف فاء ) را. در این صورت این زحاف را زحاف مزدوج نامند و در غیر این صورت زحاف منفرد خوانند. ( از محیط المحیط ). زحاف نقصی است که در سبب بیت پدید آید و این بیت را مزاحف گویند زیرا با وجود زحاف ، از سلامت بدور افتاده و معیوب گردیده است. ( از لسان البلاغة ). در علم عروض ، کم یا زیاد کردن حرف یا حروف است در رکن وزن. و چنان شعر را مُزاحَف گویند. زحاف ج ِ زحف است لیکن در واحد هم استعمال میشود. ( فرهنگ نظام ). افتادن و ساقط شدن در شعر، حرفی میان دو حرف. و آن شعر را مزاحف بفتح حا خوانند، کذا در منتخب. و مؤلف عروض سیفی گوید: زحاف تغییری است که واقع شود در رکن بزیادت یا بنقصان ، و آن رکن که در آن این تغییر واقع شود، مزاحف و غیر سالم خوانند، و زحاف جمع زحف است ( کذا ) بفتح اول و سکون ثانی. و در اصطلاح عروضیان ، استعمال نکنند مگر زحاف - انتهی. و در جامع الصنایع آمده : زحف آن است که از رکنی یک حرف یا دو حرف را کم یا بیش کنند. پس چون زحف در اول افتد یعنی در صدر، آنرا ابتداگویند و چون در عروض افتد فصل خوانند و چون در میان بیت یا در مصراع آخر بیت بضرب پیوندد، لقب بغایت یابد و چون در همه بیت افتد، اعتدال نام نهند - انتهی.( از کشاف اصطلاحات الفنون چ ترکیه ج 1 صص 680 - 681 ). ابوالفرج بن قدامه گوید: زحاف اگر چند از عیوب شعر است اما چون بافراط و پیاپی نباشد بر ملاحت و حسن شعرمیافزاید همچون زبان گرفتن و لثغت در زنی خوبروی که اندک آن بسی مطلوب است و چون از حد گذرد زشت و ناپسند آید. ( از نقد الشعر چ 1 ص 69 ). شمس قیس رازی آرد: هر تغییر که باصول افاعیل عروضی درآید آنرا زحاف خوانند. و معنی زحف دوری است از اصل و تاخیر از مقصد و مقصود. و از این جهت «سهم زاحف » تیری را گویند که ازنشانه بیک سو افتد . و بحکم آنکه عامه شعرا هر تغییر که در نفس کلام منظوم افتد... و شعر بدان منکسر گردد و وزن مختل شود آنرا زحف خوانند ، عروضیان اصطلاح کرده اند که تغییرات جائز را که در اصول بحور از لوازم تنوع اشعار است و اغلب آن در شعر هیچ گرانی پدید نیاورد بل که شعر را در بعضی بحور مستثقل الاصل مقبول و مستعذب گرداند، زحاف خوانند بصیغت جمع. و لفظ زحف بصیغت واحد بر آن اطلاق نکنند و جمع زحاف ، ازاحیف آرند تا هم درین تسمیت معنی دوری از اصل حاصل باشد و هم لفظا میان تغییرات جایز و ناجایز که در اشعار بود فرق ظاهر بود. و گویند، بیت مزاحف درست است ، و بیت منزحف منکسر. و چون این مقدمه معلوم شد، حقیقت زحاف ، اسکان متحرکی است یا نقصان حرفی یا دو یا سه ، و در ازاحیف اشعار عجم تا پنج حرف ممکن است که از جزوی ساقط شود. و باشد که حرفی یا دوحرف به آخر فعلی در افزایند. و در اشعار پارسی بیش از یک حرف زاید در آخر ضروب مستعمل نیست ، الا آنکه بعضی عروضیان متکلف در بحر مثمن الاجزاء که جزو ضرب آن بدو حرف باز آمده باشد، چون «فع» یا بسه حرف باز آمده باشد چون «فاع » این فع و فاع را بر جزوی که پیش از آن است میافزایند و بیت مثمن را مسدس میگردانند...بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
تغییری که به اجزای سالم اصلی داده باشند تا اجزای فرعی غیر سالم از آن منشعب شود . آن جزو را که از تغییر حاصل شده مزاحف گویند جمع زحافات . ابن ابی الزحاف اصفهانی مکنی به ابو محمد از ابن جری و هشام فردوسی
فرهنگ معین
(زِ ) [ ع . ] (اِ. ) هر تغییری در اصولِ افاعیل عروضی با کاستن یا اضافه کردن یک یا چند حرف .
فرهنگ عمید
در عروض، هر تغییری در اصول افاعیل عروضی با افزودن یا کاستن یک یا چند حرف.