زجو
لغت نامه دهخدا
زجو. [ زُ ج ُوو ] ( ع مص ) روان گردیدن کار و آسان و درست شدن آن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به زجأ و زَجْو شود. || آسان گرد آمدن خراج. بهمین معنی است زجاء و زَجْو. ( از اقرب الموارد ). || منقطع شدن خنده. ( از اقرب الموارد ). رجوع به زجاء و زَجْو شود.
فرهنگ فارسی
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۳(بار)
راندن با مدارا (صحاح) راغب گوید آن دفع شییء است برای مرتّب شدن. نا گفته نماند اینگونه دفع با سوق دادن نیز میسازد چنانکه قاموس و اقرب و مجمع آن را سوق و دفع گفته است . ایا ندانستهای که خدا ابر را به آرامی سوق میدهد سپس آن را به هم جمع میکند و انگاه متراکم میگرداند. * . مزجی به صیغه مفعول شییء دفع شده و غیر مقبول و مزجاة مؤنث آن است یعنی سرمایه کم و ناقص که طرف آن را طرد و رغبت نمیکند و لذا بضاعة مزجاة را سرمایه کم یا سرمایه پست گفتهاند .
راندن با مدارا (صحاح) راغب گوید آن دفع شییء است برای مرتّب شدن. نا گفته نماند اینگونه دفع با سوق دادن نیز میسازد چنانکه قاموس و اقرب و مجمع آن را سوق و دفع گفته است . ایا ندانستهای که خدا ابر را به آرامی سوق میدهد سپس آن را به هم جمع میکند و انگاه متراکم میگرداند. * . مزجی به صیغه مفعول شییء دفع شده و غیر مقبول و مزجاة مؤنث آن است یعنی سرمایه کم و ناقص که طرف آن را طرد و رغبت نمیکند و لذا بضاعة مزجاة را سرمایه کم یا سرمایه پست گفتهاند .
wikialkb: ریشه_زجو
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید