زجمه

لغت نامه دهخدا

( زجمة ) زجمة. [ زَ / زِ م َ ] ( ع اِ ) کلمه نرم و خفی. گویند: ما سمعت له زجمه ؛ نشنیدم از او کلمه. و نیز گویند: ما یعصیه زجمة؛ یعنی یک کلمه سر از فرمان او نمی پیچد. ( از منتهی الارب ). آن است که بشنوی چیزی از یک کلمه پنهانی را. گویند: لم اسمع له زجمة و لایخالفه بزجمة. ( از اقرب الموارد ). کلمه نرم و خفی و سخن آهسته و سرگوشی. ( ناظم الاطباء ). || آوازی نرم و ناله مانند که هنگام کشیدن کمان از آن برآید. گویند: سمعت للقوس زجمه ؛ناله ای از آن شنیده میشود و قوس زجوم کمانی که از کشیدن آن آواز برآید. ( از جمهره ابن درید ج 2 ص 91 ).

زجمة. [ زَ م َ ] ( ع اِ ) زحرة که بچه با آن بیرون آید. گویند: ولدته بزجمة؛ یعنی او را با درد ( زحرة ) بزاد. ( از اقرب الموارد ). زجمة و زحمة و زکمة، درد زاییدنست که بیرون می آید با آن بچه. ( از ترجمه قاموس ). || آواز خفیف و نرم و آهسته ، مرادف نأمة. گویند: ما عصیته زجمة و لا نأمة و لا زأمة و لا وشمة؛ یعنی در هیچ سخنی نافرمانی او نکردم. ( از لسان العرب ). آواز. ( از تاج العروس ). آوازی مانند نامه. ( از متن اللغة ). || کنایت از چیزی ( اندک ) آید. گویند: مایعصیه زجمة؛ یعنی نافرمانی او نکند در چیزی. ( از لسان العرب ). قدری و چیزی. ( ناظم الاطباء ).

زجمة. [ زَ م َ ] ( ع اِ ) زنجل . مرغیست. ( مهذب الاسماء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس