زجم

لغت نامه دهخدا

زجم. [ زَ ] ( ع مص ) شنیدن سخن خفی و نرم. و فعل آن از باب نصر آید. ( از منتهی الارب ). شنیدن چیزی است از سخن پنهان. ( از اقرب الموارد ). || گفتن سخن ، گویند: سکت فما زجم بحرف ؛ یعنی خاموش شد و نگفت سخنی. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). رجوع به زجمة، زجنة و زجبة شود. || گفتن سخنی که مخاطب آنرا نفهمد. گویند: زجم له بشی ما فهمه ؛ سخنی گفت که او نفهمید. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ).

زجم. [ زُج ْ ج َ ] ( ع اِ ) مرغی است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ). پرنده ای است. ( شرح قاموس ). زجم مقلوب زمج است. ( از تاج العروس ). رجوع به زمج شود.

فرهنگ فارسی

مرغی است پرنده ایست

پیشنهاد کاربران

بپرس