زجر کردن. [ زَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فال گرفتن ، بمرغ : عیثرة؛ روان دیدن مرغ را پس زجر کردن آنرا. ( از منتهی الارب ). || راندن شتر یا دیگر حیوانات و یا تاراندان سباع با بانگ ، یا گفتن کلمه ای : بس بس ؛ زجر کردن شتر در وقت راندن. ( تاج المصادر بیهقی ). قوس ؛ کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. ( منتهی الارب ). || سرزنش کردن. تنبیه. تأدیب : پسر را زجر و ملامت کردند که با پرورنده خویش بیوفایی کردی. ( گلستان ). استاد از زمینش بالای سر برد و فرو کوفت. ملک فرمود استاد را خلعت و نعمت دادن پس پسررا زجر و ملامت کردند. ( گلستان ). زجر و توبیخی که برکودکان دیگر کردی در حق وی روا نداشتی. ( گلستان ).
فرهنگ فارسی
فال گرفتن راندن شتر و دیگر حیوانات و یا تاراندن سباع با بانگ تنبیه