زجاجی

/zajAji/

معنی انگلیسی:
vitreous, crystalline lens, hyaloid

لغت نامه دهخدا

زجاجی. [ زُ جی ی ] ( ع اِ ) یک نوع پرنده است. یاقوت در ج 1 ص 15 و 85 کتاب خود از آن یاد کرده. در برخی از نسخ ، زجاحی ، رجاحی و زجاجی نیز ضبط شده است. ( از دزی ج 1 ص 581 ). رجوع به معجم البلدان چ وستنفلد ج 1 ص 85 شود.

زجاجی. [ زُ ] ( ع ص نسبی ) منسوب به زجاج ( شیشه ، گوهر شفاف ). || آبگینه فروش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از تاج العروس ) ( دهار ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ). آبگینه فروش و بلورفروش. ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ). فروشنده شیشه. ( منتخب اللغات ). فروشنده آبگینه را زجاجی با ضم «ز» گویند. ( از مصباح المنیر ). || از جنس زجاج. شیشه ای. ( از قاموس عصری ، عربی - انگلیسی ). از جنس شیشه ساخته شده. || مانند شیشه ، شفاف. غیر حاجز ماوراء. ( از قاموس عصری ، عربی - انگلیسی ). آبگینه گین :قصر زجاجی ؛ عمارت بلور. ( ناظم الاطباء ) :
یا بمنقار زجاجی برکند طاوس نر
پرهای طوطیان از طوطیان وقت چنه.
منوچهری.
بلغم زجاجی بلغمی باشد که چون آبگینه گداخته گردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
گلودرد آفاق را از غبار
لعابی زجاجی دهد روزگار.
نظامی.
رجوع به زجاجیه شود. || یکی از هفت پرده چشم. ( شرفنامه منیری ) :
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبی است.
حافظ.
- بلغم زجاجی ؛ بلغمی که سپیدی و شفافی شیشه دارد. ( از ذخیره خوارزمشاهی ).
- پرده زجاجی ؛ یکی از پرده های چشم است. رجوع به «پرده » شود.
- جسم زجاجی ؛ پرده هفتم چشم است. ماده سریشمی بسیار شفافی است که در جزو خلفی کره چشم واقع است و از رطوبتی موسوم به رطوبت زجاجی حاصل شده و مابین جلیدیه و شبکیه واقع است. ( از تشریح میرزا علی ص 728 ). در جنین شریان زجاجی از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور مینماید. ( از تشریح میرزا علی ص 728 ). رجوع به زجاجی ، زجاجیه ، پرده و چشم شود.
- رطوبت زجاجی ؛ که آنرا زجاجةالعین نیز نامند، از جنس نسوج نیست بلکه رطوبت صرف است. در جوانی غلیظتر از پیری است. زیاد شفاف و اندکی مایل بکبودی است. بعقیده ویرشو و کلیکر، در آن عناصر نسج منضم که محتمل است از بقایای شریان زجاجی باشد، موجود است. و در این رطوبت گلبول سفید و بندرت کلسترین یافت شده است. حاجزهای غشائیه که از بشره مخاطی مفروش شده اند... ممکن است که از تغییر شکل گلبولهای سفیدی که در حالت طبیعی در این رطوبت است ، بوجود آمده باشند. ( از تشریح میرزا علی ص 220 ). رجوع به ناظم الاطباء ( ذیل چشم ) و نیز زجاج ، زجاجی ، پرده ، چشم و جسم زجاجی در این لغت نامه شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

عبدالرحمن نحوی ( ف . ۳۳۷ ه . ق . / ۹۴۹ م . ) . وی در نهاوند متولد شد و نزد زجاج در بغداد تعلیم گرفت و بدو منسوب گردید . در دمشق و ایله تدریس کرد . او راست : کتاب [ [ الجمل ] ] در نحو که آنرا در مکه تالیف کرد و نسخه آن در برلین است .
شیشهای، بلوری
( صفت ) منسوب به زجاج شیشه یی آبگینه یی .
یوسف بن عبدالله لغوی محدث صاحب تصانیف مفیده

فرهنگ معین

(زُ ) [ ع . ] (ص نسب . ) منسوب به زجاج ، شیشه ای .

فرهنگ عمید

شیشه ای، بلوری.

مترادف ها

hyaline (صفت)
شفاف، زجاجی، شیشه مانند

glassy (صفت)
زننده، مسطح، بی حالت، شیشه ای، زجاجی، شیشه مانند، بی نور

vitreous (صفت)
شیشه ای، زجاجی، شبیه شیشه

hyaloid (صفت)
شفاف، شیشه ای، زجاجی

پیشنهاد کاربران

بپرس