زبون گرفتن
لغت نامه دهخدا
- زبون نگرفتن ، خرد نشمردن . خرد نگرفتن. تحقیر نکردن چیزی را. بی توجهی نکردن. رعایت کردن : یا واگذارم چیزی را از آنها که بر نفس خود پیمان گرفته ام از عهد و میثاق الهی به آن طریق که بازگردم از راهی که به آن راه میرود و کسی که زبون نمی گیرد امانت را... ایمان نیاورده ام به قرآن بزرگ. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318 ).
|| مقهور ساختن. تحت تسلط و غلبه خود درآوردن. رگ خواب دیگری را بدست گرفتن. سوار کسی شدن : اماشرط سالاری بتمامی بجای آوری چنانکه آن مردک دست بر رگ تو ننهد و ترا زبون نگیرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270 ). یک چند میدان خالی یافتند و دست به رگ وزیری عاجز نهادند و ایشان را زبون گرفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 163 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
زبون گرفتن ؛ خوار شمردن.
زبون گرفتن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "زبون گرفتن " می نویسد : ( ( زبون گرفتن در معنی در تنگنا نهادن و درمانده ساختن به کار می رود و از آن ، " زبونگیر " نیز کاربرد یافته است . ) )
( ( نباید که گیرد شما را زبون
... [مشاهده متن کامل]
به کار آورد مرد دانا فسون ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 334. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی "زبون گرفتن " می نویسد : ( ( زبون گرفتن در معنی در تنگنا نهادن و درمانده ساختن به کار می رود و از آن ، " زبونگیر " نیز کاربرد یافته است . ) )
( ( نباید که گیرد شما را زبون
... [مشاهده متن کامل]
به کار آورد مرد دانا فسون ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 334. )