زبون چیزی بودن

پیشنهاد کاربران

زبون چیزی ( کسی ) بودن ؛ مجازاً، مقهوراو بودن. در برابر آن بغایت کوچک و ناچیز بودن :
زبون بود چنگال او [ طغرل ] را کلنگ
شکاری که نخجیر او بد پلنگ.
فردوسی.
خود نباشد جوع هر کس را زبون
کاین علف زاری است زاندازه برون.
مولوی.

بپرس