زبوده

لغت نامه دهخدا

زبوده. [ زَ / زُ دَ / دِ ] ( ق ) بی توقف و بی تأمل. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بی تأمل و بی ترقب. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ). بی تأمل و بی ترقب بود. ( فرهنگ نظام ). بی خبری و بی انتظاری. ( ناظم الاطباء ).

زبوده. [ زَ / زُ دَ / دِ ] ( اِ ) نوعی از سبزیهای مأکول است که میان پیاز و ترب کارندو آنرا گندنا نیز گویند. ( شرفنامه منیری ). بمعنی گندنا است که آنرا کراث گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نام سبزیی است که آنرا گندنا گویند و بتازی کراث خوانند. ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ). سبزی مذکور در تکلم ما، تره است و در قرابادین ها لفظ زبوده را نیافتم. ( فرهنگ نظام ). زبوده کراث. گندنا. ( الفاظ الادویه ).

زبوده. [ زَ دَ / دِ ] ( اِ )گیاهی که به عربی طهفه خوانند. رجوع به طهفه شود.

فرهنگ عمید

= تره
بی درنگ، بی تٲمل، ناگهانی.

پیشنهاد کاربران

بپرس