زبوخه

لغت نامه دهخدا

زبوخه. [ زَ خ َ ] ( اِ ) ذوق و خوشی که از مباشرت آدمی را حاصل شود. و براء مهمله نیز لغت است. ( شرفنامه منیری ). آن خوشی و لذتی را گویند که در حین جماع کردن به هم رسد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ).خوشی و لذت جماع. ( ناظم الاطباء ). مصحف ربوخه. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) .

زبوخه. [ زَ خ َ / خ ِ ] ( اِ ) جنبیدن میل به جنس مخالف در حیوان. نر طلبیدن. کرک شدن مرغ :
نهی دست بر کون من میشوی
زبوخه ، توای هم شه و هم عروس
بلی چون زبوخه شود ماکیان
بخارد بمنقار کون خروس.
دهقان علی شطرنجی.

فرهنگ عمید

= ربوخه

پیشنهاد کاربران

بپرس